جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

البلاءُ لِلولا

شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۲۴ ق.ظ

جایتان خالی ، جای همیشگی ام بودم، در جوار حرم کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها، بغل دستی ام فرد 40 تا 50 ساله ای بود،همینطور که مشغول جوش زدن دل بودم ظاهرا براده هایی را که برق می زد را دیده بود، سرش را آورد طرف سرم.

گفت: برای خانومم دعا کن وعکسی را در گوشی موبایلش نشان دارد ، جوانی 20 تا 30 سال بود، ادامه داد که پسرمه فوت کرده، مادرش خیلی حالش بده، دعاش کن. مانده بودم به چه گریه کنم ، گفتم چه اتفاقی ا فتاد: گفت : ایست قلبی، همینطور که می گفت و عکس فرزندش را نگاه میکرد صدایش عوض شد، به او نگفتم ولی خودم جانم درآمد. گفتم دعایش کن که پدری ، برای مادرش هم از حضرت زینب سلام الله علیها بخوان آرام می شود. اما جانم درآمد برای حضرت ارباب کنار پیکر فرزندش !

چه میخواست بگوید بی بی به این بنده!

تا اینجای زندگی این را فهمیدم که یادم باشد که هر کسی که در اطرافم هست مشکلی دارد، اصلا البلاء للولا ، بلا مال اهل ولایته ، چون صاحب ولایت بلادیده ترین بلادیدگان است. مخصوصا آنجایی وقتی می فرمایید که از آن زمان که مادرم مرا زایید پیوسته مظلوم بوده ام تا آنجا که عقیل به چشم درد مبتلا می شد و میگفت: به چشم من دارو نریزید مگر آن که ابتدا به چشم علی دارو بریزید پس به چشم من دارو می زدند در حالی که من چشم درد نداشتم.

آری باید بدانیم که اگر مومن باشی یعنی اینکه اگر در قلّه ی کوهی هم باشی و زندگی کنی خداوند کسی به سویت می فرستد تا اذیتت کند تا به خاطر آن آزار پاداشت را بدهد و این را امام صادق علیه السلام فرمود برای من و تو!

می گوید بابا ما که مثلا مومن هستیم و از این حرفها ، پس این همه بلا چیه سرمون می آد ولی فلانی .... برادر باید بدانیم که آقای آقایان جهان امیرالمومنین علی علیه السلام فرمود که سرعت بلا به سوی مومن پرهیزکار بیش تر است از سرعت باران به سوی زمین .

پس هر که بامش بیش برفش بیشتر!

ساده های مهمِّ فراموش شده !!!

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۱۳ ب.ظ

آنشب وقتی به مناسبتی در هنگام نوشیدن چایی که حضرت مادرم ریخته بود و چشمان همه اهل خانواده به محراب شیشه ای و هفت رنگ خانه یا همان  تلوزیون دوخته به پشت صحنه سریال آوای باران بود، ناخودآگاه نکته ای که بازیگر نقش باران تعریف میکرد، مرا به فکر فرو برد.

او میگفت با توجه به تجربه کمی که داشتم آقای سهیلی زاده کارگردان و یاران حرفه ای تیم، کمکم بودند و هر جا اشتباه می رفتم جلویم می ایستادند و مسیر درست را نشانم می دادند.

اما به چه فکری بودم؟

آن که امیرالمومنین علی علیه السلام در همان کتابی که برای ما گفت و ما خیلی کم میخوانیمش یعنی نهج البلاغه، مطلبی را با این مضمون  فرمود که شما فکر نکنید اگر خوابیدید دشمن خواب است، او کارش را میکند.

البته منظور از این دشمن، هنرمندان محترم نیست. نه، بنده این دشمن را تعمیم می دهم به کار حق و کار باطل، به کار خوب و خوبتر .

با خود میگفتم عجب اساتیدی دارند. اینها وقتی کسی را می بینند استعدادی دارد کمکش میکنند، راه را خوب نشانش می دهند، جلوی اشتباهش می ایستند، البته این نکته مهم هم باید مد نظر باشد که هم شاگرد شاگردیش را میکند و هم استاد استادیش را.

 خیلی چیزهای دیگر هم هست که کسانی که به قول خودشان آدم های روشن فکری هستند مقید هستند و از طرفی کسانی که فکر می کنند سلیم النفس و معتقد به راه اهلبیت علیهم السلام هستند نیستند!

مثلا یکی از نمونه های های کوچکش این که آنها اگر از بین شان یکی کاری را بکند در راستای همان روشن فکریشان، حرفی، عملی، حرکتی،سایتی همه کمک ،تشویق  نظر و هدایت میکنند،چنان با آب و تاب هوای هم را دارند که اگر کسی آن کار را ندیده باشد فکر میکند اولین در کره زمین است و باید در گینس ثبتش کرد! ولی ما که در کتاب قانونمان هم آمده که اگر کسی کاری کرد تشکری کنید بی خیالیم!حرفی زد حرفی برای گفتن به اونداریم چه بد چه خوب.(وقتی آمار بازدید سایت رو می بینم که چند نفر آمدند و چند نفر نظر دادند،بحث کردند،  حسابی کلافه می شوم)

ای کاش روزی برسد که بین بچه های هیئت و حزب الله هم این ساده های مهمِّ فراموش شده به یاد آید!

ای کاش بفهمیم که این روزها باید تخم کفتر را خودمان بریزیم جلوی خودمان تا لکنت زبانمان باز شود که جلوی زبان خیلی ها را با منطق بگیریم!

***

یک خواهش:

این روزها حال بدی دارم،از این سیاست بازی خیلی ناراحتم، خیلی دلم به حال "حضرت ماه" می سوزد که ...

حال خونم کم شده، نگاه اربابم کم شده، دعایم کنید غرق نشوم ، دعایم کنید، دعایم کنید.

خدایا این بار مکتوب میگویم که بماند و سندی باشد برای روز حساب:

این بنده را می شناسی، از سیاهی چوب خطی نمانده که پرشود، اگر نجاتم ندهی من غرق می شوم، نجاتم ده، امتحانی که از پسش بر نیایم نگیر!

آیا در خون ولی خدا شریک می شویم؟!!

دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۴۵ ب.ظ

یا علیم

درس،مطالعه،فتح سنگرهای دانشگاه، خیلی عقبیم ، جنگ عجیبی است ... جهادی عجیب!

به قول آسید مرتضی آوینی :

همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم.

خدایا...

در شب انتخاب، شبِ امتحانی ام نکن!

پاسپورت امام زمان!

يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۷:۴۵ ق.ظ

یا قائم

سکانس اول روز جمعه

صبح/ مهمانی صاحب خانه ای که او ما را دید ولی ندیدمش، فریادهایم هم در پی اش اثر نداشت، ندیدمش!

سکانس دوم شام جمعه

شب/داخلی

با هم مهمانی بودیم و مهمانی  یعنی همان صله ارحام که به بهانه های پوچ و واهی ولش کردیم!

چون برنامه ریزی نداریم !

و هزار توجیه داریم!

...

سکانس سوم / فضای داخلی

تازه داماد شده بود، قبل ها چند صباحی در کشتی که ما سوار بودیم، بود ولی دست روزگار، کشیدش!

مشوش بود، گفت بیا کنارم بنشین!

خیلی آرام به طوری که دیگران نشنوند سوالی کرد ساده و شاید خنده دار!

جوابی دادم و قانع شد!

او قانع شد اما بنده، درد دلم تازه شد!

نه از جواب ، از سوال او قانع نشدم!

چرا باید این سوال ابتدایی برای جوانی که ازدواج کرده و در "شهر صادر کننده دین خداست" مبهم باشد؟

از آن شب خدا را هزار مرتبه شکر میکنم که هنوز سوار بر کشتی ام!

سوالش چه بود؟:

"وقتی امام زمان -عج الله تعالی فرجه الشریف- ظهور میکنه چه طور می آد ایران؟ چه جوری پاسپورت میگیره؟!"

***

و شاید تقصیر بنده هاست که او این هم غریب است، غریب!

***

سکانس چهارم/ خارجی

خیلی هامان تا بیتی و اهلی پیدا می کنیم او را گم میکنیم....

دلم باید بخیسد!

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۴۴ ب.ظ

یا جبار

چقدر این سوال را از خود می پرسیدم که استاد امروز جوابش را داد:

از کجا بفهمیم که غرور نداریم؟ تکبر نداریم؟ تواضع داریم؟حرفی که می زنیم برای خود نیست؟!

استاد فرمود: حقیقت ظرف چیست؟ هر کس جوابی داد و پاسخ صحیح را استاد داد:

مظروف و یا جای خالی ظرف است

یعنی جای خالی ظرف که پر از مواد می شود مهم است و این یعنی هر چه فضای خالی ظرف بیشتر باشد آن فقرش بیشتر است.

ای بابا، من احساس میکنم از همه بیشتر می فهمم،من توانایی بیشتری دارم من راحت تر مسئله ها را حل میکنم، من باهوش ترم و من من من ...... با این من ها چه کنم؟ با این منابع غرورها چه کنم؟!

فرمود: یک لیوان و یک پارچ را در نظر بگیرید، کدام فقیر تراست ؟

گفتم : پارچ!

فرمود: حال یک منبع بزرگ را در نظر بگیرید، اگر این را توجه کنیم و بدانیم که هر چه رشد کنیم نیازمون بیشتر به خدا می شه و فقیرتر و نیازمندتر و بی چیزتر میشیم،در هر بعد که ظرفیت بیشتر بشود آن وقت فقیرتر می شویم یعنی هر چه فقیرتر= متواضع تر

و اینجاست که می بینیم مناجات مناجات خوان عالم حضرت امیرالمومنین را که می فرماید:  من نیازمندترین نیامندها هستم به سوی تو !

آره داداش، این یعنی کسی می تونه بگه تواضعم بیشتره ، فقیرترم،که کامل تر باشد یعنی:

افقرالفقرا باید اکمل الکملا باشد 

اگر در برابر دیگران من بیشتر از خدا گرفتم یعنی نیازمندترم

یادمون باشه ما خاکیم! یعنی زیر پاییم، اوست کریم هم برای اینکه هر روز به رومون بیاره فرموده که باید سربرابر خاک بگذاریم.

آری! کسی که با تواضع تر به روی خاک بیافتد خدا چنان بالایش می برد که همه کارهایش برعکس عالم می شود، خاکی که خوردنش برای همه حرام می شود ، مخصوص او شفا می شود و خوردنش استحباب.

چرا؟چون احدی مثل او سر بر خاک نگذاشت:

السلام علیک یا خدالتریب

خدایا، ظاهرا باید این دل زیاد بخیسد تا واقعا باور کنم چیزی نیستم، اگر بتوانم بقبولانم به خودم که کسی نیستم آن وقت....

خدایا، نگذار زمین بخورم!

***

امروز روز عجیبی بود! خیلی عجیب!

ملاط برادری!

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ

چقدر باید وقت گذاشت! کلی برنامه ریزی میکنی که سرموقع کارهات رو انجام بدی و یک دفعه! یک دفعه مجبور می شی برخی کارهات رو به خاطر یه کار واجب عقب بیاندازی...

امروز از اون روزها بود، از همون روزایی که باید برخی کارها عقب می افتاد و یا اینکه مثل این مریض هایی که تو دکتر می آن می رن پیش دکتر دارو نشون بدن و اصطلاحا بین مریض بشون میگن باید کارهام رو این طور برنامه می ریختم تا فشرده، با سرعت و دقت انجام دهم، این ببن مریض رو هم کنترل کنم.

بگذریم فقط یک اشاره و آن این که برخی مواقع باید 1 تا 4 ساعت بنشینی، بایستی، یخ بزنی، عرق کنی، درد بگیری، نال بزنی، تمام ملکوت و جبروت و هماهنگ کنی تا بتونی دور و بری هات رو توجیه کنی!(بالاخره در جنگ حلوا پخش نمی کنند، آن هم از نوع جنگ نرمش!) البته، بنده هم با آسمون ریسمون بافتن مخالفم، این رو نگفتم، توجیه رو میگم، بالاخره این جزء ابزار کاره و خیلی هم مهمه ، به نظرم اگر کسی تو کار فرهنگی نداشته باشه باید جمع کنه بره و اون خونِ دل خوردنه! آخه بعضی وقتها باید مسلّم ها را توجیه کنی و این خیلی اذیت کننده است!

بعضی وقتها میگم خوش به حال اوباش که اگر تیمشون رو انتخاب کردند اینقدر مرام دارند که زیر بساطشون نزنن و گنده لاتشون رو همه قبول کنن و هواش رو داشته باشن، حتی اگر درست نگه!  و این حسرت خوش به حالی وقتی بهم دست می ده که می بینم کودک دیروز که تازه از دامن کوچه و یا مادرش به جمع ما پیوسته بود، حالا پشیزی هم نه قَدرت، احترامت را هم نگه نمی دارد!

و واقعیت مطلب این است که شاید ملاط برادری ما کم شده، آری به قول آن استاد بزرگواری ملاط برادری ، انصاف است.اگر بین انسانها ملاط انصاف نباشد، مثل آجر از روی هم می لغزند و پایین می افتند، انصاف، مثل بتون آرمه، دو تا آجر را به هم چفت میکند. آدم های با انصاف به هم قفل می شوندو انصاف آن دندانه ای است که به هم قفلشان میکند. دیده اید که دو تا آجر که با سیمان به هم چسبیده اند، نمی توان از هم جدا کرد؟ آجرها تکه تکه میشوند اما از هم کنده نمی شوند.آری، ارتباطی که دین بین دو انسان برقرار می کند، بیشتر از ارتباطی است که بین انسان و بدن اسنان برقرار است و حال شاید حرف دل من را بفهمید که میگویم خیر سرمان ما حزب اللهی، هیئتی هستیم!

و اگر بگویند دست پرورده خودتان هست میگویم من که از خاک پای ابوتراب بالاتر نیستم که او گفت که قرآن ناطق منم ولی همان یاران دیروزش ارزشی به کلام ناطق قرآن نگذاشتند و این داستان ظاهرا باید ادامه دار باشد...

خدا کند ارتباط هایمان مثل شهدای کربلا باشد که بدن هایشان ریز ریز شد، امام ارتباطشان قطع نشد. خدایا، جان ما رابگیر ، اما دل ما را از رحمه الله الواسعه جدا نکن.

فلان بن فلان یا...

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ

انت الحی و انا المیت.....

برایم دعا کنید،

یه روزی نوبت بنده هم می شه
 ولی خدا کند برای ما اینطوری نباشد خد اکند سر در بدن نداشته باشیم
یک دعا: خدایا تو می تونی یه کار کنی که بنده مثل خصوصی ها بیام پیشت،باور کن می تونی! من رفاقت نکردم تو تا حالا که روی منو کم کردید بیان این یه بار هم این حاجتو برآورده کن)

دارم میرم سر قبر خودم ، رفیق تو هم بیا:

 مستحبّ است که تلقین کرده شود میّت به شهادتین و اسماء ائمه علیهم السلام وقت گذاشتن در قبر پیش از چیدن خشت بر او پس مى گوید تلقین کننده :

یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ (یا میثم بن احمد علی)

اُذْکُرِ العَهْدَ الَّذى خَرَجْتَ عَلَیْهِ مِنْ دارِ الدُّنْیا شَهادَةَ اَنْ لا اِلهَ اِلا اللَّهُ وَحْدَهُ.......

یادآر پیمانى را که بر آن از خانه دنیا رفتى یعنى گواهى به اینکه نیست معبودى جز خداى یگانه

.....اَللّهُمَّ انِسْ وَحْشَتَهُ وَارْحَمْ (وارحم وارحم وارحم ...)غُرْبَتَهُ وَاَسْکِنْ رَوْعَتَهُ وَصِلْ وَحْدَتَهُ وَاَسْکِنْ

خدایا انس ده به وحشت او و رحم کن بر بى کسى او و فرونشان اضطرابش را و از تنهایى برهانش و

اِسْمَعْ اِفْهَمْ یا میثم بن احمدعلی

بشنو و بفهم اى میثم پسر احمد علی

هَلْ اَنْتَ عَلَى الْعَهْدِ الَّذى

آیا تو بر آن پیمانى که........

اَفَهِمْتَ یا میثم

آیا فهمیدى فلانى

اَللّهُمَّ عَفْوَکَ عَفْوَکَ

خدایا گذشتت گذشتت ...

سرآشپز، حاج خانوم

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۴۷ ق.ظ

چه زیبا پاسخ مرا در 25 کیلومتری کربلا داد حاج سعید آشپز*، سرآشپزحسینیه قمی ها (بین راه نجف و کربلا)

که وقتی پرسیدم:

اگر حضرت زهرا سلام الله علیها را ببینی چه میگویی؟

 و با آن لهجه شیرین و محکم قمی گفت: خونتون مهمون بیاد، مادرت کجاست؟ اول مادرت کجاست؟

گفتم: تو آشپزخونه!

گفت: اگر اینجا حرمت نگه داریم غیر ممکنه که نبینیم حاج خانوم اینجاست!

گفتم: حس کردی؟ و با اعتماد به نفسی گفت: آره ، هزار دفعه، دیدم،دیدم....

***

بچه های تدارکات، بچه های مادرند! همیشه یه چیز دیگه بودند، انگار خواص اند، چقدر نیت های قشنگی دارند. می دانند که کمک مادرشان هستند تا از عزادارهای عزیز جان مادر پذیرایی میکنند.

بجه ها(هر خادمی که در پذیرایی ها کمک میکند)، فقط حواستان ماشد مادر زیاد دست به چیزی نزند، وسیله ای را بلند نکند، آخر مادر نباید دست به وسیله سنگین ببرد، آخردست مادر،.....


*(این نگاشت به خاطر زحمت های بچه های تدارکات بود به خصوص ابوی گرامی، آقا مصطفی و صمد عزیز که بیش از ده سال است بی منت و بی سر صدا و دقیق کارشان را میکنند )

بنزین

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۱۳ ب.ظ

هر چی بنزین می زنیم چون نشتی مون زیاده همه از بین می ره ! یعنی چی؟  مگه انسان هم بنزین می زنه؟!!


آره داداش، اصلا اسممون انسانه که بنزین بزنیم ، انسان ، انسان نامیده شد چون فراموشکار است .... حال فهمیدی، یادمان می رود شکر خدا رو به جا بیاریم ، یادمان می رود این همه نعمت را ، خب بنزین زدن یعنی چی؟ چه ربطی داره به این حرفها؟ استاد بزرگوارمان می  فرمود: رفتید امام رضا علیه السلام بگید آقا کمکمون کن ، خیلی نعمت دادی ، این هایی رو که دادی نگهش داریم. اونوقت راه نگه داشتنش یکیش همین هیئت هاست که باید باکِ روح رو پشت سر هم پرش کنیم که کم نیاره! و اگر کم بیاره وسط راه میمونه! تا حالا با ماشین بودی که وسط راه بنزینش تموم بشه؟ چه کار کردی؟ یا باید بیای پایین اینقدر التماس کنی تا یکی بهت لطف کنه، یا باید یه مسافتی رو پیاده بری تا به چایگاه برسی، تازه مصیبت اینجاست که ظرف هم نداشته باشی که خودش یه پروژه است.

حالا بیا این رو با یک آدم مقایسه کن، اگر بنزین روحت تموم بشه کم میاری ، وسط راه می مونی ، یعنی اگر بدن سالم هم داشته باشی وقتی بنزین روح تموم بشه کم میاری، اونوقته که باید کمک بگیری، یا باید بدویی تا به جایگاه برسی، خب ، چه خوبه آدم به موقع بره تو جایگاه بنزین و باک روحش رو پر کنه، حالا جایگاه بنزین روح کجاست؟ خب، یکی از بهترین جایگاه ها که بنزینش قاطی نداره و خالصه هیئته! آره ، باید آدم روحش رو خالی از سوخت نزاره، هر کسی هم نسبت به مقدار حرکتش نیازش به بنزین متفاوته! اونیکه بیشتر کیلومتر می ندازه، بایدم بیشتر بنزین بزنه تا خالی نشه! تازه بعضی وقتها هم باید بنزین آزاد بزنه، یعنی باید بیشتر خرج کنه! که چی؟ که ماشینش راه بیافته، آره داداش، بنزین روح تقواست، ادبه، اخلاقه، دینه، قرآنه، برخورد خوب با خانواده است، حق نخوردنه ،حق گفتنه،راست گفتنه، عمل به وعده است،اطاعته از والدینه،ولایت پذیریه،برخی وقت ها چشم گفتنه و برخی موقع ها نه گفتنه، سرباز بودنه، مشاوره است، استاد دیدنه، جنگیدنه، زیارته، اشکه ، تهجده، اشک برای اربابه، روضه است و ....


خوش به حال کسی که هم جایگاه خوبی برای بنزین زدن داره و هم باکش نشتی نداره که ...

میهمانِ میزبان

سه شنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۱۰ ق.ظ

یا شهید و با شاهد

امروز مهمان یکی از شهدای محل بودیم، یعنی به نحوی میزبان، خودش میهمانی بود از گل زار.... همانی که نشده گلزار بروم و سر مزارش نروم و به آن نگاه معنی دار و معصومش غبطه نخورم و سلامی را نثارش نکنم.(نثارشهید علی موحدی صلوات)

همانی که شاید برادرش را او مأمور کرده بود تا راهنمایم شود و روزی در مسجد، محلم بگذارد و مسیر زندگیم را عوض کند! آری ، خدا به عمر بعضی ها چه برکتی می دهد که کسی را تکان می دهند و همه اعمال او قبل از اینی که برای فرد عمل کننده ثبت شود برای راهنمایش ثبت می شود. شاید اگر کمک و هدایت او نبود و راهنمایی ها و مشاوره هایش، جور دیگری سرنوشت بازی زندگی ام را در این شهر رقم می زد،

آن وقت ها زیاد نبودند حسن های موحدی(حفظه الله) ولی میثم ها زیاد بودند، ولی الان حسن موحدی ها(حفظه الله) زیادند و میثم ها کم ...( و چقدر دلگیر دلگیرم از دست میثم های این زمان که عین کلاف سردرگم اند و نمی دانند در این دایره هستی، کدام نقطه هستند؟ و به راحتی بی هویتی را می توان دید در حالشان و شاید علتش قطع ارتباط با مبدا عالم است و وصل ارتباط با تمام گیرنده های این دهکده کوچک! به راحتی می بینی که اسیر جعبه های دجالی شدند، و یا اسیر دنیای تکراری و خود فراموش و رها! و به راحتی به هر کاری تن می دهند جز  راه اصلی... و وقتی هم نکته ای را که از بزرگانت شنیده ای هدیه شان میکنی، جای مقابله کردن و هدیه پس دادن با برخورد دو گانه سوز چنان سوختت را به آتش میکشند که از حرکت باید باز مانی!)


ولی به هر حال امشب ما هم حالی داشتیم؛

تلنگری خوردیم، کمی فکر کردم با خیال خوش به آن روزی که به فرمانده پایگاه گفتم: باید فضای پایگاه را رنگ و بوی شهدا بدهیم و جایی باشد برای صفا گرفتن دل بچه ها، دوست داشته باشند به محیط پایگاه بیایند. با زحمت فراوان چند نفر از بچه های مخلص، بالا رنگ و بویی جدا از قبلش گرفت و فقط کم بود یک رنگ و آن هم رنگ شهدا. حال وقتی دقت میکنم می بینم که چه جریانی شده، چقدر شنیدیم که گفته اند: تا آمدیم بشناسیمش رفته بود و شاید امام زمان بوده، جریان امشب هم همینطور شد، الان که دقت میکنم و پازل ها را کنار هم میچینم و از بالا نگاه میکنم نکته عجیبی را می بینم:

پازل1- در ذهنم بود اولین مراسم رسمی مان چه باشد که فرق کند و یک تاثیری بگذارد، به فکر روضه بودم یا یک جلسه اخلاق جهت بچه ها.

پازل2- خواهر شهید پیشنهاد برگزاری یادمان برادرش را می دهد واز بسیجیان دعوت به عمل می آورد.

پازل3- برنامه ها هماهنگ می شود تا یک روز قبل از مراسم و قرار در منزل شهید می شود.

پازل4- یک روز قبل برادر شهید وقتی برای هماهنگی نهایی نزد فرمانده پایگاه می رود، فرمانده به صورت ناخودآگاه مکان فضاسازی را نشان می دهد و پیشنهادش برگزاری یادمان را در پایگاه می دهد.

پازل5- برادر بزرگتر هم می اید و می بیند و می پسندد و قرار را به این جا منتقل میکند.

پازل6- فرمانده اسبق پایگاه در مراسم وقت می خواهد برای صحبت کردن و می گوید: شب قبل جهت مراسم یادبود خبر دار شده و امروز به طور اتفاقی که به گلزار رفته ، با توجه به  اینکه قبر شهید را هم بلد نبود، به یک آن خود را در کنار مزار شهید می بیندو این را دعوت و یادآوری شهید برای مراسمش می داند و یقین به این دارد.

پازل7- مجلس برگزار می شود، روضه صدیقه طاهره سلام الله علیها خوانده می شود....

حواسمان نبود، شهید آمد و رفت، ولی کارش را کرد  و آن رنگ کردن فضای ما بود ، چه رنگی خوش تر از رنگ شهید ؟

شاید زحمت های بچه ها را دید و مثل آن جلسه بیت الاحزان مادر ، خودش از جزیره مجنون آمد و شایدخواب غفلت ما را دید و به زور ما را بیدار کرد که ظاهرا شایدِ دوم میچربد! چرا که اعمالم همه، "رو" دارد و "تو" ندارد و این عین آن است که تو یک قدم برایشان برداری آنها با سر می آیند.

دست خوش ، ای والله ، دست مریزاد ، باز هم به مرام شما ، باز هم به وفای شما، باز هم به نگاه شما، باز هم به صفای شما، باز هم به دعای شما، که می ایید تا ما را یک دل کنید و امان از جازدن هایم بعد شما....

خوب که دور و برمان را نگاه می کنم از این عنایت ها و دستگیری ها زیاد است ، زیاد، ولی چه کنم که بازی خورده ی رنگ شهر شده ام !

و باز هم جمله هر روزه ام را میخوانم:

ای کاش رنگ شهر بازی ام نمی داد

در جبهه یا زهرا مرا بر باد می داد

راستی ابن احمد! حواست به گل زار هست؟!!!


نگرانی ام از داخل خودمان است!

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ب.ظ

یا رافع

چند وقتیه کتاب امام به روایت امام رو دست گرفتم،

چه قدر آرومم میکنه این کتاب: نکته های قابل تامل و کوتاه تو پنج فصل جمع شده. از این بابت آروم می شم که می بینم امام که امام بود این مصیبت رو داشته چه برسه به ما که سر انگشت امام هم چیزی تو بساط نداریم.

یکی از اون نکته هایی که جزء دردهام شده و با خوندن این کتاب فهمیدم ظاهرا تا این عرق ریختن پای کار باشه دردم تمومی نداره تو دردای امام دیدم.

مضمون صحبت حضرت روح الله این بود که فرمودند:

"من در تمام این طول مدت از باب اینکه مقابله بین ما و دستگاه جبار و کفر و اینها بود نگرانی نداشتم ، لکن حالا نگرانم نگرانی من از داخل خودمان است ، از دو جهت که یک جهتش سبک و یک جهتش سنگین؛ آن جهت سبک این کارهای مخالفین است که چیز مهمی نیست به نظر من.

اما آنکه مهم است این ناسازگاری در ارگانهای اسلامی است، هر جا بروی با هم توافق ندارند، این موجب نگرانی من است(صحیفه،ج7)"


امام کجایی ببینی که هنوز این ناسازگاری هست، حتی در رده های خیلی پایین! حتی بین غیر ارگانی ها، حتی بین هیئتی ها و ...خدا رحمتت کنه، هنوز هم مشکل هیئت اسلام، پایگاه اسلام، جهان اسلام وحدت است،وحدت.





کلید دنیا: بنده گی

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۶ ق.ظ

به نام بنده نوازترین ارباب

خدا را شکر که امروز هم در محضر استاد بودم.

همیشه از این خوشم می آمد که اساتیدمون میگفتند استاد ما می فرمود و فکر کلاسش بودم که آره ما هم استاد داریم و از این حرفا.

اما حال می فهم که چقدر برکات دارد همین یک جمله کوچک:"استاد ما می فرمودند"!

همین یک جمله به مستمع می فهماند که آدم باید استاد داشته باشد و اگر بخواهی به جایی برسی بی همرهی خضر نمی توانی!

کنار آن هم احترام و تواضع به محضر استاد و رسیدن برکات معنوی برای آنی است که یاد تو شاگرد می دهد که اول در صورت عمل خود بهره می برد .

و از طرفی مستمع می فهمد که اینی که برای ما حرف می زند و می خواند خودش شاگرد است و ...

بگذریم،

امروز استاد فرمود:

غایت خلقت این عالم برای بندگی است. هرچه بندگی کنی نزدیکتری و تهِ کار قرب خداست.

و از آن استاد بزرگ فرمود که فردی برای خودسازی مراجعه کرده بود و او فرموده بود که کاری آسان و سخت را نشانت می دهم و آن بندگی کردن خداست.

خدایا: بنده گی در هیچ کدام از زاویه های زندگی ندارم و اگر فقط این قید را داشته باشیم دیگر آزادیم.

استاد فرمود:

اگر خود و دیگران را می خواهید رصد کنید نگاه به اعمالش کنید.ببینید آیا مثل کسانی هستند که در میدان جنگ اون عقب ها می چرخند تا ببینند چه می شود، چون اگر بروند کشته می شوند، تیر می خورند و وقتی که دیدند پیروز شدند خودشان را قاطی رزمنده ها میکنند یا ....


و راه رسیدن به بنده گی، توسل است ، توسل.....


جلسه ی پوچ!

دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

واقعا چقدر نیاز است برای برنامه های مان، مراسم ها و ... جلسه گرفت؟ صحبت کرد؟ هماهنگی کرد؟

آیا نمی توان با تلفن همه کارها را هماهنگ کرد؟ اصلا نیاز به دور هم بودن و جلسه گرفتن هست؟

یکی از دوستان پاکارمان که اهل کار و نظر است و معلوم بود دلی پر از دست این عبد گنهکار دارد این را پرسید؟ و البته به روشش خودش؟ دومین نشست بین بچه هایی بود که قصد برپایی یادواره شهدا را داریم. بعد از اینکه هیئت تمام شد جلسه ای بر پا شد و ارائه از کارهایی که قرار است بشود و خادمان و چرایی برپایی یادواره صحبت شد. وقتی تمام شد و همه رفتند آخرین نفر او و بنده بودیم که گفت: به نظرم چلسه پوچ بود و این اولین دفعه ای بود که توجیه نکردم، البته علت دارد و آن همه این است که خیلی ها علت توجیه های ما، جارزدن های ما را خودمان می دانند و شیطان هم هنری دارد در نرم کردن دلها به این سمت ولی به هر حال .... چند قدمی را که به منزل راه داشتم فکر کردم و برایش یک پیام فرستادم با این مضمون:

امام حسین علیه السلام با این که سه بار دعوت رسمی شده بود از طرف اهالی کوفه باز هم سفیرش را فرستاد تا اتمام حجت شود و تعهد بگیرد.


آری اعتقادم این است که باید عوامل کار دور هم بیایند هم دیگر را ببینند دیگران حرف هایشان را بشنوند تا در کار شناخته شوند، شاید حواسمان نیست که هر مسئولیتی که میگیریم، هر قولی که می دهیم در این جلسه ها چند سانت به خط کش دیگران می افزاییم. معیار سنجش دینی ما تعهد ما می شود و دیگران انسان را می شناسند که بعضی ها چقدر اهل حرفند و چه قدر اهل عمل !


به هر حال جلسه هیچی نباشد پوچ نیست، حداقلش صله رحم است. و چقدر شیرین است صله ارحام مان با اهلبیت؟ راستی در هر هفته چند چلسه صله رحم با اهلبیت علیهم السلام داریم؟

چرا جار؟؟؟

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم

شاید وقتی جمله ستون کنار رو که متعلق به شهید همت هست رو بخونید متوجه بشید چرا جار!  مخصوصا وقتی یه نگاه به خودت می ندازی و میبینی چقدر راست و درسته، بعد با خودت میگی باید هم کسایی که همچین حرف هایی رو از ته جونشون می زنند شهید بشن، واقعا شهید همت، شهادت حقت بود حتی اگر به خاطر همین یه جمله شهید می شدی که مبدا خیلی از راه هاست .

یه کم فکر .....وای خدای من.... چقدر جار زدم ..... و وای که چقدر جا زدم .... و صد بار ای وای برای اینکه در حق چه کسانی جا زدم ... منی که زیر سایه حسینم .....

خیلی وقت بود می خواستم جار زدنم های رو به این جا منتقل کنم، جارهایی که شاید وقتی به دوستانم می زنم ناراحت می شوند و از این پس اینجا می زنم ..... جارهایی که باید به خودم بزنم تا اینقدر جا نزنم .... جارهایی که باید بعضی وقت ها زد ....