جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت» ثبت شده است

نازِ نیرو!!

سه شنبه, ۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ق.ظ

وسط عملیاتیم،

یکی از تفاوت های  این جنگ با نوع سختش اینه که باید نیرو رو ناز کرد!

اونجا نیرو ناز فرمانده رو میخرید تا بره و شهید بشه، التماس فرمانده میکرد تا بره و تیکه پاره بشه،

اینجا باید تیکه پاره بشی و ناز نیرو رو اینقدر بخری که نکنه یه وقتی اوف بشه!!!!

ای خدا....

ترکشِ جنگ نرم!

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۲۰ ب.ظ

دوست دارم خودی نشان بدهم؛ تا کی میخواهم فکر کنم کسی هستم؟

اصلا به من چه؟

به من چه که فلان کار را انجام بدم، بهمان کار رو کنم، خودم رو خراب کنم؟

که چی بشه!

بی خیال بابا......

****

نمونه هایی بود از تیر و ترکش های جنگ نرم، باید خیلی مواظب باشم!

یزید ترس ها!

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۲۳ ق.ظ

هر که از یزید بهراسد،

از لذت عشق محروم مانَد...*

***

آره، امر به معروف جیگر میخواد...

کدوم جیگر ؟ همونی که اگر نداشتی سفر عشق رو نباید بری.

بعضی ها فکر میکنند امر به معروف کردن، نصب کردن یه سانتریفیوژ نیروگاه هسته ایه؟

نه بابا، خیلی راحته، خیلی راحت.

فقط باید یه کم بلد باشی، یه کم زیرک بشی یه  کم  جیگر داشته باشی!

خدا کنه خودمونو به کشتن ندیم،

بکشنمون تو این جنگ نرم!

امشب کمی به یاد شهیدان گریستم

نه یاد شهیدان، به حال خودم بد گریستم...

____________________________________________

*چقدر زیبا گفته این را علی اکبر عزیز در همه جا همین جاست! کلی حال کردم باهاش!

دستکش ِ قرمزِ مرده شورِ کاخِ قبرستون!

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ب.ظ

دستش به حالت دعا در دستکشِ قرمز رنگ آشپزخونه بود و وقتی اعلام فاتحه رو کردند اجازه خواست که بره جلو بالای سر قبر، اون مرده شور ِکاخ قبرستون رو میگم!

وقتی داشت گل رو با دستش ورز می داد توی یه سطل فلزی و بعدش سر تهش کرد روی سنگ لحد قلبم تو اشک چشام بود که با سرعت غیرقانونی سُر خورد و ریخت روی زمین!

اسمع افهم یا.....

افهمت ....

هنور بدنم داره میلرزه ..

این  یک وصیتنامه است برای همه اونهایی که مرا میشناسند!

این روزها خدا تلنگرهای زیادی بهم زد و خدا روشکر! چگونه شکر این شکر کردن را به جا بیارم که نمیتوانم!

یک خواهش از همه اون کسانی که منت میزارند و میان و می شناسن و خبر ...م یا مرگم بهشون میرسه دارم:

اولا که قنوت هر نمازم از این دعا پر است که اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک، ولی خب این یک دعاست و به اهلش می دهند که شک دارم اهلش باشم اگر به این آرزو رسیدم که الحمدالله و خدا کند که برسم و اگر هم در خیالاتم گم شد تو را به خدا جنازه ام را با سرعت نبرید!

وقتی در شهادتین به نام مادر و ارباب و امام رضام علیهم السلام رسیدید کمی مکث کنید، کار دارم باهاشان!

اگر شد یا منبری نفس داری و یا ذاکر با نفسی تلقین را بخواند و عجله نکند، خیلی گرفتارم و آخرین زورم را هم آنجا میزنم!

نوامیسم گریه میکنند که ذاتی است،ولی حواسشان به نامحرم باشد!

اگر کسی توانست قبل از دفنم در گودی قبرم عاشورا بخواند و اشکش را بر قبرم بریزد!

***

خدایا، بین ما رسم است که آرزو بر جوانان .... میدانم که میدانی که اصلا قد و قواره ام به ش شهادت هم نمیخورد که حرفش را بزنم ولی این را هم خوب میدانم که تو میتوانی همه چیزش را فراهم کنی، مرگمان را شهادت در رکاب امامت قرار بده!!

به بارم بیار!

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۰۲ ب.ظ

گذری بر پاتوق کتاب کردم

با مجموعه های عکس های چنگ روبرو شدم

عکس ها را که مرور کردم

صدباره شرمنده شدم!!!

و هی مرور میکردم که عکس شهدا را میبینی و عکس آنها برخورد میکنی؟!

فهمیدم هیچ کار نمیکنم، هیچ کار و واقعا فقط جار میزنم!

یادم باشد:

جنگ بــــــود

جنگ هست

خدایا؛ تو اگر بخواهی میتوانی هم به راهم بیاری ، هم به بارم بیاری...

خدایا تو میتوانی، میدانم!!!

و چقدر زیباست اگر عمرت به بار بنشیند با شهادت!!!

آیا برای ما قبرستان نشین ها هم به بار مینشیند؟