جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۱۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

پول خرد نباش!!!

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۵ ق.ظ

به چند تا از دوستا گفتم دیدم فایده نداره!

مجبور شدم بگم ولی باز فایده نداشت!!

استاد گفته بودا برا هر کی نسوز، ولی گوش نکردم،بازم فایده نداشت!!!

خدایا کمک کن گوش کنم و انشاالله زین پس گوش میکنم!

حالا چی بود؟

حواست باشه مثل پول خرد نباشی که جیرینگ جیرینگ همش صدا بدی،

همیشه مثل اسکناس باش اونم تراول!!!!

هر چی اسکناس ارزش ریالیش بیشتر باشه حجمش کمتره!

اینم برای بعضی از رفقا که میگفتن سنگین مینویسی، یعنی اینکه لازم نیست هی خودتو نشون بدی، سر صدا کنی ، به رخ بکشی، هر چی آدم ارزشش کمتر باشه مثل پول خرد سرصداش بیشتره اما هر چی سنگین تره باشه، با وقار تر باشه نزدیک تر به اون تراوله میشه....

دیگه بیشتر حال ندارم ....

خیلی وقت نداریم!

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ق.ظ

بسم الله

هنوز رو حرف خودم هستم(البته حرفی که آموختم از بزرگانم و الا ما رو چه به این بلبل زبونی ها!!!)

اگر یه بشکه نفت و بنزین در بیابان بسوزه  تنها مزیتی که دارد گرمای آن است ولی اگر همان یک بشکه در جای خودش قرار بگیره، قطره قطره اش حرکت ایجاد میکنه!

برای کسی بسوز که انرژی شناس است!!!

برای کسی بسوز که در عوض سوختنت، منفعتی می رساند، مثلا آتش زیر قابلمه می سوزد ولی غذایی را درست میکند که حاصل اون سوختنه!

...

به هر حال وقت ما کم است!

محدودیت های زیادی داریم

با این همه محدودیت و کمبود ظرفیت و توان، باید زمان را درست مدیریت کنیم!

هر کس به اندازه توانش آب رسانی کند،

البته و صد البته که آب رسان اصلی سقاست و وظیفه هم وظیفه او!!!!

من چه کنم؟

بایستم بگویم وظیفه سقاست که آب بیاورد!!!

من هم با توان خودم میتوانم آبی برسانم به تشنگان!!!!

و همین توان میشود وظیفه....

باید یادم هم باشد تشنه ترها در اولویت هستند..

یادم باشد

خیلی وقت نداریم!

انالله...

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ب.ظ

این روزها اسیر گریه ها بودم و خنده ها!

انالله و انا الیه راجعون را خیلی خیلی  از نزدیک دیدم....

خدایا امانتدارم بگردان!

راستی استاد فرمود:

فرمود دیدی نفت و بنزین در پالایشگاه ها چه جور میسوزد و هیچ نفعی برای کسی ندارد

ولی اگر همان بنزین در ماشین بسوزد قطره قطره اش استفاده میشود

حال این احوال برخی از ماست!

حواست باشد!

خودت را خرج هر کسی نکن،

خرجی کسی کن که ارزش ثانیه به ثانیه اش را بداند!!

خیلی خیلی به دردم خورد این امر!

دلم پر است از این همه جراحت!!!

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۹ ب.ظ

آری...

همه حرف ها را نمیشود زد

نه این که نشود

آدمش باید بحرفد که ...

مخصوصا وقتی دلت پر باشد از جراحت!

استاد میفرمود:

هر حرف پراکنده ای را گوش نکن

هر حرف پراکنده ای نران

تا ذهنت پراکنده نباشد!!!

به بارم بیار!

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۰۲ ب.ظ

گذری بر پاتوق کتاب کردم

با مجموعه های عکس های چنگ روبرو شدم

عکس ها را که مرور کردم

صدباره شرمنده شدم!!!

و هی مرور میکردم که عکس شهدا را میبینی و عکس آنها برخورد میکنی؟!

فهمیدم هیچ کار نمیکنم، هیچ کار و واقعا فقط جار میزنم!

یادم باشد:

جنگ بــــــود

جنگ هست

خدایا؛ تو اگر بخواهی میتوانی هم به راهم بیاری ، هم به بارم بیاری...

خدایا تو میتوانی، میدانم!!!

و چقدر زیباست اگر عمرت به بار بنشیند با شهادت!!!

آیا برای ما قبرستان نشین ها هم به بار مینشیند؟

دکمه آپدیت خاک گرفته!

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۰۴ ق.ظ

2 روز پشت سر هم اول صبح، 2 موضوع هم محور رو از 2 شخص متفاوت شنیدم!

اولین بزرگوار:

خدا روشکر!

اگر یک روز درمیون میرفتی بیمارستان تا 5 ساعت خیمه بزنی و با کمک دستگاهها التماس خونت کنی که تصفیه بشه و اگر یه روز این برنامه ت به تاخیر می افتاد و بدنت باد میکرد میفهمدی نعمت سلامتی یعنی چی!!!!

دومین بزرگوار:

در جواب روح منی جلیل پور گفت:

از روستامون تا سراب 25 کیلومتر بود، 6هزار تومان داده بودم و یک موتور خریده بودم، زمستون ها این فاصله تقریبا جاده یخی بود و برفی!

تا میخواست موتور سر بخوره، پاهام رو میزاشتم و حائل میکردم و همینطوری تا به صف تظاهر کننده ها برسیم!

اما حالا با همون پاهایی که بیش از 50کیلومتر دوام می آورد و کلی هم بدو بدو میکرد الان نمیتونم درست راه برم!

حال هم باید به همان نعمت سلامتی پی ببری و هم نعمت جوانی!

***

دومین بزرگوار درست میگفت! یادم هست وقتی جوانتر بودم(البته تا آخرین لحظه انشاالله جوانم) خیلی تحمل و تاب بیشتری داشتم، برای اینکه یک موضوع رو یاد بگیرم و بهش برسم شاید یه ماه شبها فقط 2 ساعت میخوابیدم، اما الان یا پای کتاب یا پای نت گاهی کسی تلنگری میزند:

پاشو، پاشو دیگه سوختت تموم شده!!!

***

 هر روز که داره میگذره داریم قراضه تر میشیم؟!

تا حالا به این پی بردید که خدا سیستم آپدیت رو در اختیار خودمون قرار داده،

ولی خودمون به کارش نمیگیریم!

راستی!

تاحالا فکر کردی چه جور میتونی همیشه آپدیت(نه اطلاعاتی، بل اعتقادی، روحی و جسمی) باشی!

بعضی ها که ازدواج میکنند به جای اینکه آپدیتر بشن، انگار همه ورژن هایی رو هم که آپ کرده بودند آن ایستال میکنند! اینا دیگه کی اند؟( اینجاست که باید پی ببری به این جمله که آقا برای غریزه کار نکن، برا وظیفه کار کن)

داداش ، آبجی! نزار دکمه آپدیتت(به روز رسانی) خاک بگیره!!!

بسوز!

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۳۱ ق.ظ

- خدایا!

بله

یه چیزی بگید این وقت سحر!

چی بگم

یه چی بفرمایید دیگه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

ای رسول، ما تو را نفرستادیم الا این که خلق را به رحمت من بشارت دهی!

 و از عذاب من بترسانی!

خدایا ممنونم

آره والا

اینقدر نق نزن

مگر نشنیدی استاد چی گفت؟

فرمود:

انسان موجودیه که با سوختن ساخته میشه!

کسی که از سوختن فرار میکنه، خام میمونه و ضایع میشه!

....

پس بسوزان هر طریقی میپسندی!

این دعا رو نخواه!

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ب.ظ

استاد امروز یه حرفی زد اصلا شاخ در آوردم!

واقعا چرا فکر نکرده بودم روی این موضوع؟

میگفت یه وقت نکنه این دعا رو شما از خدا بخواهید:

خدایا راضیم به رضای تو!

بی بی میتونست دعا کنه و دعاش هم قطعا مستجاب بود ولی به قضای خدا راضی بود چون زهرا بود!

ارباب میتوانست کاری کند که دست احدی اصلا بلند نشود چه برسد به جسارت، ولی راضی بود به رضای خدا!

در کل اگر خواستی راضی به رضای اوست کریم باشی کلی باید ظرفیت داشته باشی!

فعلا تا همین جا تا یه کم فکر کنید تا بقیه اش رو مینوسم...

حالا چی بخواهیم هم باشه طلبتون ، یه کم فسفر خرج باید کرد!

راه ولی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۸ ب.ظ

به نام آنی که میدانست چرا باید بگوید جهاد کنید که گفت!

پر از کلمات و واژه هایم از این جهاد، آن هم فرهنگی!

در چهار محال شاید بیش از چهار چیز محال بود ....

1- ولایت پذیری

2- یک رو بودن

3- وحدت

4- نمیگویم این را بماند در دلم!

نکته هایی رو می نویسم برای خودم تا بماند ... یادم نروند...

فقط همین را بگویم که شب بعد تحویل سال در جلسه ای به بچه ها گفتم:

خدا رو شکر که مسیر را درست آمدیم!

همان راهی را که ولی میخواست آمدیم!

نماندیم تا او امر کند که بیاییم!

با اشاره هایش راه را یافتیم!

غصه این را نخوردیم که در جواب از تو به یک اشاره  بگوید از اشاره هم کار گذشته!

خدا را شکر!!!

اوستا

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۸ ب.ظ

سلام

اوستا ، نه امسال، تا آخرین نفسم...

مرا برای خودت تربیت کن!