جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است

یه دعای ...

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۳، ۰۷:۴۷ ق.ظ

خدایا!

ما را زیاد کن!!!

دستکش ِ قرمزِ مرده شورِ کاخِ قبرستون!

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ب.ظ

دستش به حالت دعا در دستکشِ قرمز رنگ آشپزخونه بود و وقتی اعلام فاتحه رو کردند اجازه خواست که بره جلو بالای سر قبر، اون مرده شور ِکاخ قبرستون رو میگم!

وقتی داشت گل رو با دستش ورز می داد توی یه سطل فلزی و بعدش سر تهش کرد روی سنگ لحد قلبم تو اشک چشام بود که با سرعت غیرقانونی سُر خورد و ریخت روی زمین!

اسمع افهم یا.....

افهمت ....

هنور بدنم داره میلرزه ..

این  یک وصیتنامه است برای همه اونهایی که مرا میشناسند!

این روزها خدا تلنگرهای زیادی بهم زد و خدا روشکر! چگونه شکر این شکر کردن را به جا بیارم که نمیتوانم!

یک خواهش از همه اون کسانی که منت میزارند و میان و می شناسن و خبر ...م یا مرگم بهشون میرسه دارم:

اولا که قنوت هر نمازم از این دعا پر است که اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک، ولی خب این یک دعاست و به اهلش می دهند که شک دارم اهلش باشم اگر به این آرزو رسیدم که الحمدالله و خدا کند که برسم و اگر هم در خیالاتم گم شد تو را به خدا جنازه ام را با سرعت نبرید!

وقتی در شهادتین به نام مادر و ارباب و امام رضام علیهم السلام رسیدید کمی مکث کنید، کار دارم باهاشان!

اگر شد یا منبری نفس داری و یا ذاکر با نفسی تلقین را بخواند و عجله نکند، خیلی گرفتارم و آخرین زورم را هم آنجا میزنم!

نوامیسم گریه میکنند که ذاتی است،ولی حواسشان به نامحرم باشد!

اگر کسی توانست قبل از دفنم در گودی قبرم عاشورا بخواند و اشکش را بر قبرم بریزد!

***

خدایا، بین ما رسم است که آرزو بر جوانان .... میدانم که میدانی که اصلا قد و قواره ام به ش شهادت هم نمیخورد که حرفش را بزنم ولی این را هم خوب میدانم که تو میتوانی همه چیزش را فراهم کنی، مرگمان را شهادت در رکاب امامت قرار بده!!

یه دعای جدید: خدایا زیر پای مرا داغ کن!!!

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ

بعضی ها آدم رو به چه کارها وا میدارند ها!!!! مجبور میکنند یه چیزی بگم؛ میگه باید اراده داشته باشی دیگه نیاز نیست راه بری، میپیری، ای بابا، آخه آبجی، مشتی، این اراده خودش چی هست و از کجا اومده ؟!

به قول آن استاد بزرگوار که خدایش بیامرزد ، رنج عامل تحرک و رفتن می باشد.

تا زیر پاى ما را داغ نکنند راه نمى افتیم.
مگر ندیدی نوزاد برای اینکه راه بخواهد بیافتد چه مقدماتی را پشت سر می گذارد.

به قول آن پیرغلام وقتی در راه کربلا کناری نشسته بود و مشغول درآوردن کفش از پایش بود با آن لهجه شیرین کرمانی و با جانی سرشار از انرژی در پاسخ سوالم که : حاج آقا خسته شدی فرمود:

نه بابا، خسته! خدا نکنه ، بالاخره قانون داره، حساب داره، کتاب داره، تیربرق داره، شماره داره!!!

آری حرکت قانون دارد! باید عمودهای شماره دار را بگذارنی تا از نجف به کربلا برسی! حالا طی الارض فعلا از دهانمان گنده-بزرگ- تر است!!! فعلا در زمین طی مسیر کنیم! آن هم طلبمان اگر رسیدیم ...
همان استاد که خدایش بیامرزد فرمود که خدا میخواهد "زمینه ‏ى حرکت و تحوّل ما را فراهم کند و امکان انتخاب ما را آماده سازد. پس دنیایى همراه رنج و حادثه‏ هایى بی ‏امان و درگیرى‏ هایى مستمر و مداوم مى ‏آورد تا ما با برخوردها به تمامیّت خویش برسیم. مشکلات تمامیّت ندارد. این ما هستیم که باید تمامیّت خود را به دست بیاوریم و پایدارى کنیم‏.

یه دعای جدید

خدایا زیر پای مرا هم داغ کن!!

فقط یه خواهش، مرا به عطار دیگری حواله نده! چون پایم داغ شده و نمیتوانم جای دیگری بروم، خودت هم عطار باش و یا اگر نخواستی مقربانت را عطارم گردان!

این دعا رو نخواه!

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ب.ظ

استاد امروز یه حرفی زد اصلا شاخ در آوردم!

واقعا چرا فکر نکرده بودم روی این موضوع؟

میگفت یه وقت نکنه این دعا رو شما از خدا بخواهید:

خدایا راضیم به رضای تو!

بی بی میتونست دعا کنه و دعاش هم قطعا مستجاب بود ولی به قضای خدا راضی بود چون زهرا بود!

ارباب میتوانست کاری کند که دست احدی اصلا بلند نشود چه برسد به جسارت، ولی راضی بود به رضای خدا!

در کل اگر خواستی راضی به رضای اوست کریم باشی کلی باید ظرفیت داشته باشی!

فعلا تا همین جا تا یه کم فکر کنید تا بقیه اش رو مینوسم...

حالا چی بخواهیم هم باشه طلبتون ، یه کم فسفر خرج باید کرد!

وصال زلیخا...

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶ ب.ظ

یا مراد....

باب 48 علل الشرایع را می خواندم...شروع به  تحقیق کردم که حضرت یوسف در چه سالی می زیسته؟!:

 1600سال قبل از میلاد مسیح !

از میلاد مسیح تا میلاد خاتم الانبیاء هم حدود 600 سال طول کشیده و این بعلاوه 1600 یعنی 2200 سال.

خب همین حالا به روز کنید تاریخ رو ، یعنی حدود 3650سال قبل یک خانومی به نام زلیخا به خاطر زیبایی یه آقایی خاطرخواهش می شود و بعد آن جریان ها  نهایتا بعداز پیر شدن وقتی به خدمت حضرت یوسف علیه السلام میرسد و خود یوسف این جواب را از زلیخا می شنود، می فرماید: اگر پیامبر آخرالزمان را که از من زیباتر و خوش اخلاقتر و با سخاوتراست می دیدی چه میکردی؟!

زلیخا میگوید راست میگویی و حضرت می پرسد چگونه فهمیدی که راست گفتم ؟!

و او میگوید همین که از آن پیامبر گفتی حس کردم در دلم محبتش را!

سپس خدای عزوجل به یوسف وحی کرد که او راست میگوید و من به خاطر محبت او به محمد صلی الله علیه و آله او را دوست دارم و بعد به یوسف امر کرد که با زلیخا ازدواج کند

با یک حساب سر انگشتی وقتی می بینم کسی که 3650 سال قبل محبت پیامبر ما را به دل داشته، به مرادش می رسد!

یک لحظه تأمل کنید، فقط محبت او را به دل داشت، آن هم صدقه سر یوسف بود و دیگر هیچ، اما خدایش به واسطه این محبت او را به مرادش رساند. حال شما بگویید این انصاف است که خدا کسی را فقط به خاطر یک محبت به مرادش برساند و ما را به خاطر همین محبت به مرادمان نرساند، تازه محبت ما کجا و محبت زلیخا کجا، کجا زلیخا محبت زهرای مرضیه سلام الله علیها را داشت؟ کجا محبت حسین فاطمه علیه السلام را داشت؟

من دلخوشم به همین محبت ها ....

خدایا، تنها مال من از این دنیا که خودت هم نداری دعا هست:

 دست ما را در دست مرادمان یوسف  فاطمه بگذار.