جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

آه ....

دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۴:۴۱ ب.ظ

تعطیلم برای امام حسین علیه السلام.

فعلا وقتم را وقف حضرت کردم.

اگر محرم گذاشت زنده بمانیم میایم انشاالله بعداز دهه!

از الطاف همسنگران و بزرگوارانی که پیگیر هستند بسیار ممنونم.

هر جا آهی کشیدید برای سیدالشهدا علیه السلام ما را هم یاد کنید.

خدایا!

ظاهر که دارد حسینی می شود، باطن را هم به تو می سپارم ،

میدانم اینقدر سلیقه داری که یه کاری کنی تا این ها به هم بیایند و ست شوند!

چقدر سالمیم، چقدر نفهمیم!!!

يكشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ق.ظ

یک لحظه توجه کنید خواهشا، همین الان:

اگر الان پوست لبمون پاره بشه ...

اگر الان کف دستمون تیر بکشه تا عمق قلبتون...

اگر الان یه سر دردی بیاد سراغمون ...

اگر چشمامون درد شدید بگیره...

اگر پاهامون بی حس بشه نتونیم راه بریم ..

و این اگر ها رو رو نقطه نقطه سلامتی بدنمون ببریم...

چقدر سالمیم ، چقدر هم نفهمیم برای این سلامتیمون، حتما باید یه چیزیمون بشه که جار بزنم آیییییییییییییخدا...

افلا تتفکرون....

و ای کاش میدونستیم همه این سلامتیمون مدیون ولایت امیرالمومنین علی علیه السلامه!

الحمدالله، الحمدالله، الحمدالله

هنگم، هنگ!!!

چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۹ ق.ظ

3 ساعت آخر یک روز رو حساب کردم

میخواستم ببین چند تا قدم بر میدارم

تقریبا 2100 تا شد!

هر چی فکر کردم ببینم چند تا قدم برای امام زمان برداشتم،

به نتیجه نرسیدم!

تازه این برای 3 ساعت آخر یک روزم بود که تقریبا کمترین تحرک رو داشتم،

مطمئنا هنگ میکردم اگر از اول صبح رو آمار میگرفتم!

شما چه طور؟

آمار قدم هاتون رو دارید؟

چند کیلویی خیال باف؟!!!

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۱۳ ب.ظ

طرف تو خیالاته!

نمیدونم دیدید بچه های این نسل جدید رو، تقریبا کل ارتباطاتشون ختم میشه به این وسایل ارتباطی و یا تلویزیون و اگر و اگر و اگر باشه خونواده خودش!

حالا شما حساب کنید این میخواد زندگی هم کنه ، تو این جامعه !

بعد مشکلاتی که میسازه رو بیاید بشمارید:

یکیش :

خیلی از بچه ها خیال میکنند که اگر زندگی، یک زندگی بی درد سر و بدون درگیری باشه، یک زندگی مناسبی دارند،

در حالی که اون چیزی که خوبه و مطلوبه و به انسان تکامل میده و به رشد می رسونه اینه که

در هر برخوردی یاد بگیریم که چگونه موضع گیری کنیم و در هر موقعیتی چگونه با مسائل رو به رو بشیم.

اینجاست که دیگه آدم دنبال یک زندگی بی دغدغه و بی درگیری نیست!

برایش این مساله است که با هر درگیری و با هر گرفتاری چه کار باید بکنه؟

از مشکل فرار نمیکنه، بین خودش و مشکلاتش هم حائلی رو قرار نمی ده، بلکه سعی میکنه از مشکلاتی که براش شکل میگیره بهره مند بشه!
این یعنی  اینکه از مشکلات، بهره مندی به دست می اره ، اون وقته که شیرین میشه مشکلات براش!

مثلا یکی از برخوردهای ما برخورد با کلمات حکیمانه اهل بیته!

آدم وقتی بعضی از این کلمات رو میخونه می بینه که انگار اصلا مسلمون نیست، چون اصلا با اون کلمات جور در نمیاد رفتاراش.

لذا باید درگیر بشیم با این کلمات تا ضعف هامون،ترس هامون، بخل هامون، خستگی هامون، زیاده روی هامون و یا کوتاهی کردن های خودمون

را بشناسیم!

در این برخورد و درگیری با این کلمات مشخص میشه که ما چقدر کم داریم، چقدر افراط داریم و چقدر تفریط کاریم!

آره داداش

تویی که تنهایی و بدون برخورد ، حالا حالا ها مقدار ظرفیت من تو مشخص نمیشه!!!!

یه ماه مونده بود بره تو 60 سال! روبروم نشست و شروع کرد به حرف زدن.

نگاه به ساعت رو دیوار کرد و گفت: فکر کنم تا شما بیاید این ساعت و بکشید عقب سال تحویل شده و ...

گفتم حاج آقا! ای بابا عمر ما اینگار کلا تو مسابقه دو گوانجینه، پرو رو کم هم نمیاره!(اسم این مسابقاته آسیایی چیه؟یادم رفت! همین که الان داره برگزار میشه، یادم نیومد نوشتم گوانجین!)

چند لحظه ای، با این دنیا دیده داشتم حرف میزدم و همون وقت نیم دیگه ی گنجینه مخ داشت با این جملات ور میرفت:

واقعا، هرکی با هر سلیقه ای که هستی یه لحظه خوب فکر کن، کار ندارم مذهبی هستی یا نه معمولی و یا نه اصلا این چیزا رو قبول نداری!

اصلا به این موضوع کار ندارم، خواهش اینه که این حرف رو یه چند دقیقه تامل کنیم:

آخرش که چی؟ قراره چی بشه؟ بالاخره این همه دنبال مال دنیاییم کجا بمون می رسه؟

میگفت: طرف از یه طرف کوچه تا سر کوچه جزو اموالش بود، گفتم خوش به حالت، خیالت راحته دیگه؟ گفت دست رو دلم نزار که دلم خونه!

گفتم چرا؟ گفت فلانی تو فلان جای تهران 3 برابر این رو داره!!!!

می بینی دادا!

ثانیه های عمر بر چه حسرتهایی میگذره، بعدش میگفت: هم اون مرد، هم اون یکی! هه!!!فووووووووووو(نفسی که با آه میاد از وجود آدم)!

حالا، اگر مثلا من بهترین وسایل رو داشته باشم راحت ترم یا نداشته باشم؟

داشته باشم هم راحتم و هم ناراحت و اون یکی هم همینطور!

یعنی چی؟

داشته باشی باید همش مراقب همه چیزت باشی و به فکر امنیت و نگه داری و حرص و ناراحتی و ...

نداشته باشی یه کم سختی داری ولی روحت راحته ، حرص نداری و غصه نداری!

حالا کدوم می ارزه؟

بعد تازه به کجا داریم میریم؟ مثلا وقتی بنده شدم 60ساله، اونوقت از این روزهای خودم راضی ام که گذشته؟

قراره چی بمونه ازم؟

حالا باز نگاه کنم به مسیرم، اگر مثلا تو این روزا خوش باشم با بالانس کامپیوتری غرب خوبه یا خوشیم رو با بالانس خدایی تنظیم کنم؟

ظاهرا بالانس خدایی گرونتره! سخت تنظیم میشه، باید دقیق باشی ولی اون یکی مفته و ارزون به دست میاد!

از قدیم هم گفتن چیزی که مفته بی حکمت نیستا، من کی میخوام بفهمم!

حالا مثلا ما شدیم 60 سال و زنده بودیم ( یه دعا همینجا: خدایا، یادته که؟قرارمون رومیگم !مرگم رو میگم؟ آره، همون درسته)

خو، اگر سیستم زندگیم بالانس غرب باشه شادم یا بالانس خدا؟

آقا جون یه لحظه صبر کن، مگه قرار نیست ما بمیریم؟ دیگه این توجیه نداره که ، من که مخالف خونه بزرگ و ماشین خوب و این چیزا نیستم، تازه تو مکانیکی خدا هم بالانس اینها هست، ولی خب سخته دیگه ، باید خیلی زحمت کشید براش تا تنظیم تنظیم بشه(حلال)! عرق باید ریخت!

حرفم اینه، شما یه انسانی که اون راه اولی رو رفته نگاه کن و همچنین با دومی مقایسه کن!

ببین کدوم  راحت تره؟!آرامش داره؟

از آب دریا تا وقتی که نخوردی به همون اندازه یه لیوان تشنه ای!

به محضی که بخوری ، دهنت مسواک میشه و پشت سر هم باید بخوری، تازه هر دفعه تشنه می شی!

حواست باشه، یه لیوان رو راحت تر میشه تحمل کرد تا ترکیدن و سیراب نشدن رو!

چقدر باید گرفتار باشم؟!!

شنبه, ۵ مهر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۳ ب.ظ

آقا بیچارم، بیچاره!!!!

خودم که خودم رو می شناسم ، میدونم چه کارم ، میدونم چقدر با این زبون بلا به سر خودم آوردم!!!

دادا! آجی خواهشا حلال کنید، شمایی که بنده رو میشناسی و در غالب ناشناس حرفهایت را میزنی و میدانم که چه میگویی، با شما هستم

معصوم که نیستم، غباری هستم که گه گاه بر قلبت نشستم مرا ببخش!
شاید بعضی بگن این چش شده یهو؟

یهو نداره که!

مشکل اینه که ما قبول نداریم کشاورزیم، مسافریم، قبول نداریم آقا!

خودتو می شناسی؟

این جمله رو میخوندم که اینطور شدم، خدایا کمکم کن:

طلبه ‏اى از دنیا رفت او را خواب دیدند گفتند: چطورى؟

گفت مواظب سخنان خود باشید. زیرا حساب و کتاب دقیق است!

روزى که باران بارید گفتم : به به عجب باران به موقعى ، هنوز سر آن یک جمله گرفتارم! مى‏گویند: مگر باران بى موقع هم داشته‏ ایم.
(از کتاب هزار و یک نکته اخلاقى از دانشمندان)

حالا ببین چند چندی با خودت و خدا و  دیگران!!!

هم حلال کنید و هم دعا اگر ناخواسته رنجیدمتان، آهای نزدیکان، دوستان، اشنایان، مهمانان!

1/

بعضی ها چقدر پرو تشریف دارند!

مدیر مدرسه غیرانتفاعی دخترونه رو میگم!

حالا یه کار فرهنگی از مجموعه تو محل دیده، گفته بیاید در محیط مدرسه ما هم انجام بدید، بچه ها هم رفتند و اومدند کلی برو بیا،

بعد خانوم برگشته میگه این کار رو میخواهید از خودتون هزینه کنید دیگه!!!؟ اگر نه بگید به یه مجموعه دیگه بگیم!

آخه چی بگم، شما وقتی میخوای دانش آموز بگیری، شهریه ازش نمیگیری؟!

خب، معلمی کار فرهنگیه دیگه، چرا اصلا حقوق میگیرید؟!

بابا اسب حضرت عباس علیه السلام هم یونجه میخواد!!!

مردم چقدر پرو رو هستندو سو استفاده کن!

یادش بخیر، یه جمله ای 15سال پیش یه عزیزی بهم گفت که هنوز یادمه:

....جان، یادت باشه اخلاص داشته باشی، ولی نه اونقدر که بعد از سو استفاده ازت با لگد بندازنت بیرون!!!

خدا نکنه که بفهمن  فکرت کثیف نیست! اونوقته که میخورنت!

2/

مجبور شدیم، مجبور!

امر که ز فرماندهی کل قوا اومده بود، طرح هم چند تا داده شده بود بر مبنای امر!

یه هزینه  ای کردیم برای کلاسهای تابستانی بچه ها که تقریبا حدود یک و نیم و تا دو میلیون بود،

برای اینکه این هزینه برگرده و یه کاری هم کرده باشیم در زمینه جهاد اقتصادی فرهنگی، گفتیم نزدیک سال تحصیلی، یک سری دفتر چاپ کنیم که طرح اسلامی داشته باشه، از طرفی هم ارزون بدیم که هم فرهنگ سازی کرده باشیم و هم هزینه هامون در بیاد.

البته یه هدف اصلی دیگه هم داشتیم و اونم اجرای یه درس عملی برای دو گروه سنی که این تقریبا خیلی مهم بود برامون.

دفترها چاپ شدند و حالا موندیم چه کنیم برای پخش و فروش!

دست و پا زدیم و اطلاع به آشناها و یه بازار یابی هم انجام شد،رولی باز دفترا مونده بود!

حالا سود پیشکش، پول خودش هم در نیومده و حالا باید درس رو انجام میدادیم.

بچه ها به خط شدند و گفتم بچه ها به خانواده ها بگید سه شنبه دیر میایم خونه، می خواهیم بریم جمکران!

بچه ها رو هم در ذهن چیدیم و شب عملیات فرا رسید،

حالا تصور کنید که 12 ، 13 تا به قول یکی از سادات، جقله! اونم با لباس فرمی که تابلو(مذهبی) بود+ یاورهاشون!!

سه تا اکیپ شدیم، یکی حرم و دو تا جمکران!

فقط همین رو بگم، اون شب یک اکیپ که با شهرداری درگیر شدند و البته نتیجه گیری درس برای این گروه خیلی خوب بود!

اون دو تا هم تو جمکران از دست شهرداری تند تند جا عوض میکردند، به هر حال یه چیزایی فروختند، فروش مهم نبود؛

این مهم بود که بدونند مردند، بدونند که اگر الان زحمت نکشند باید عاقبتی همچنین برای نون در آوردن داشته باشند!

اونم نون حلال!

اون شب خیلی خوب بود، اون درس عملی ، تو ذهن بچه ها گیر کرده !

آره، گوش دادن به حرف ولی راحته!

عمل کردن سخته

و البته برنامه میخواد کار ضربتی!

بماند که دفترها هنوز مونده!!!

حاج ابراهیم، سردار هنر!

پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ

امروز که نامه حاج قاسم رو به سردار هنر حاج ابراهیم خوندم دوباره اون حس زنده شد

احساس کردم که به اندازه خاکی که هستم باید غبار بلند کنم

حاج ابراهیم آقا

هنوز حس بغض و اشک با اسم فیلم "چ" بر جانم می نشیند و تصور لحظه ها، تپش قلبم را به دنبال می آورد!

هنوز حرکتی که از حرکات دوربین شما در وجودم هست را حس میکنم.

این حرکت ، هر چه اش برای انقلاب امام زمان باشد، مطمئن باشید اول برای شما می نویسند.

پایدار باشید، اصلا پس آمد کار ماندگار طعنه شنیدن است، مگر نشنیدند آوینی ها؟

حال هم شما و هم خیلی ها باید بشنوند

غباری از این سرزمین...

هاپو،هر هر،ناف و شورت،گوشی،مخ!!!!!

چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۲۸ ق.ظ

1/عرض خیابان با خط یازده در حرکت

مسن بود، خانومی که آینده این دخترهای فشن امروزی بود! حالا سر و وضعش را خودتون تصور کنید

کنار کالاسکه نوه اش و قلاده سگی در دستش، با همان زبان شیرین مادری با کودکش صحبت میکرد:

نگاه کن هاپو رو!!!

هاپو نازه!!!

و ....

***

2/ پله های برقی در حرکت

فکر پاسخ های دوستان بودم و میگفتم:

الحق و والانصاف آیا کسانی که در این شهر حجاب را به معنی حجاب رعایت میکنند با دیگرانی که در شهرهای دیگر، برابرند؟!

مثل کسانی که در قم و اهوازو ..، رمضان را روزه میگیرند با کسانی که در سردسیرها روزه میگرند؟!

طرف حجاب داشت، کفش تق تق ی(به قول بچه ها) هم داشت، در دل گفتم، حداقل به سلامتی ات هم مد بده!!!

حجاب داشت و هر هر میخندید سر چهار راه ولیعصرعجل الله تعالی فرجه الشریف!!!

چرا بعضی ها فکر میکنند برای اینکه عقب نمانند از جامعه باید شبیه کثیف ترین قسمت آن بشوند؟!!!

بعد یه نکته رو خوب میشه این جور جاها فهمید، تصور کنید خط مقدمه، دقیقا معلوم میشه کی خودی و کی دشمن، اینش خوبه! مخصوصا اگر تک مونده باشی و مقاومت کنی!

***

3/مترو درحرکت

سری تکان دادم ، چپ و راست و بعد پایین را چشم دوختم!

باید به فکر یک نماینده اقلیت خودمان باشم در مجلس!!!

از بس که کم می بینم حداقل مردنما؟!

نه ریشی هست و نه ریشه ای!!!

حداقل شلوارت را بکش بالا مثلا مرد!!!

پول نداری لباسی بخری که نافت معلوم نشه؟!!!

حتما باید مارک شورتت معلوم بشه؟!!

حتما باید اون ناودون از پشت معلوم بشه؟!!

به بچه های حزب اللهی هم که میگیم این چه وضعه لباسه، میگه مامانم خریده!! خدایا چرا.....

***

4/تاکسی در حرکت

حالا خوبه قیافمون هم تابلوئه که .... بابا هیکلت رو جمع کن!!!! لا اله الا الله!!!

لوازم همگانی هم شده محلی برای تخلیه همگانی!!!

***

5/چشمانم در حرکت

اگر گوشی نبود، گروه های اجتماعی نبود، این مردم چه می کردند؟

هیچی، مثل بچه های استیو جابز کتابهای تاریخ، جغرافیا و مباحث علمی رو مطالعه میکردند، اون هم از نوع کاغذیش نه دیجیتالیش!!!!

آره ، باور نمیکنید که اکثر مدیران شرکت های غول پیکر دیجیتالی به فرزندان خود اجازه استفاده از این ابزارها رو نمیدهند!!؟

باور کنید، خودشون میدونند چه طور مغزها رو دارن از سرگرمی پر میکنند و چه بلایی به سر دیگران میآرن!

اگر این نبود

اونوقت دیگه کسی خجالت نمی کشید کتاب دستش بگیره ( می بینی بدبختی رو ، کتاب دست گرفتن و خوندن هم خجالت داره)

از 5 زاویه دوربین نصب شده بر سرم نگاه کردم به برخی از درگیری های روزانه مون!

حالا خودتون مقایسه کنید که چند مرده حلاجید ، چه کاره اید، سرگرمی بچه هاتون، وضع نوامیستون، مد جسم و روحتون،ارضاء کمبود هاتون و سرگرمی هاتون!!

آقا(آجی، دادا)!!! صبر کن، به اون چی کار داریم؟ خودمون رو گفتم،بیاید خودمون رو جمع کنیم!

سبک زندگی یعنی این که ببینی خودت داری چه میکنی؟ چه رنگی زندگی میکنی؟ به رنگ اهلبیت علیهم السلام یا به رنگ کسانی که کثافت خود را میخورند؟!!! .....

روحش شاد، می فرمود: اون کاری که میدونید درسته و بلدید انجام بدید، همونی که از ناله های ارحم الرحمین سجده هاش همه نمازگزارها، به گریه می افتادند، بهجت رو میگم!!!

اول خودمون، خودمون، خودمون، بعد دیگران!!!

بدو تا شهید شی!

سه شنبه, ۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۷ ب.ظ

الان خیلی تو فکرم

یه جمله از شهید غلام حسین(حاج حسن باقری)رو خوند برام و رو کرد به من و گفت:راست گفته !
چی گفته؟

این که شهید شدن زحمت میخواد،تلاش و کوشش میخواد، یه کار کن شهید شی!!!

راوی که داشت برام حرف میزد ، گفت: راست گفته، خودم بودم و دیدم شب های عملیات، هر کی بیشتر زحمت میکشید،

بیشتر می دوید این طرف و اون طرف،

بعد عملیات،

دیگه نبود!!

یه جای دیگه بود!!!!

***

یعنی ما ....

چقدر باید بدویم تا....؟!!