جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۱۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

درخاکی ....

دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۴۹ ب.ظ

میروم و نمیدانم باز هم میایم یا نه...

اگر آمدم باز هم جار می زنم ...

اصلا ماندن برای اینجا نیست ....

یک جا فقط ماندن دارد و ان هم آن طرف هست نه این طرف....

این طرف فقط رنگ دارد ...

این طرف ورودی آن طرف است ....

این طرف گزینش آنجاست ....

این جا یک در خاکی است که باید از او رد شد...

چه کسی میداند تا کی زنده است در این مرحله؟!

هر چند جانه هم که باشیم آخر جانمان را غول این مرحله میگیرد!

خدایا ما به مرگ طبیعی راضی نیستیم فقط شهادت .... خودت میدانی... ما را دربین فاطمیون و شهیدان همراه حضرت مادر سلام الله علیها

قرار بده

ای کاش رنگ شهر بازی ام نمی داد...

 یک جمله و آن هم حلالیت ...

نماز یعنی حال گیری خدا!!!!

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۱۸ ب.ظ

ای خدا ....

این باید همیشه

یادم باشه که :

نماز برای کیف کردن نیست !

برا حال کردن نیست!
عبادتی نیست که لازم باشه

شما اونو با سوز و گریه و اشک بخونید.
اگه بنا بود هر وقت نماز می خونید باید گریه کنید

خدا می گفت
هر وقت حال داشتید نماز بخونید

اتفاقا خدا دستورالعمل نماز رو یه جوری صادر کرده که

حالت رو هم بگیره !
وسط کار و بار و بازی های دنیایی یه وقت زنگ به صدا در میاد

یالا به خط شید

تا مشخص بشه کی سختی میکشه

با بخواد یکی از مشتقهای این آیه رو بهم بفمهونه

که

ان مع العسر یسری

وقتی سختی کشیدی بعد

می فهمی آقای بهجهت چرا ناله میزد تو نمازاش!

تو سجده ش

یادش بخیر و خدا روشکر!

ما که منتظر بودیم تا به قنوت و یا سجده آخر برسن آقا تا صدای ناله رو بشنویم!

خدایا ما رو اهل نماز کن!!!

خوشگل پسند!!!

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۴۳ ق.ظ

استاد فرمود:

"بچه ها، آقا خیلی خوشگل پسندن! خیلی!

من میدونم خیلی خوشگل پسندن ها!

یه خطای کوچیک ببینن عقب میافته اومدنشون!!!

ولی

مطمئن باشید اگر لب پرتگاه باشید، هولتون نمیدن، دستتون رو میگیرن!"

***

ای وای من.......چقدر آمدنت را مقصر بودم و هستم....

چقدر دارم دستت را پس می زنم .....

ای خخخخخخخخددددددددددااااااااااااااااا

آری؛ چه زیبا میگفت:

دربازار عشق

نه به آنچه داده ای،

به آنچه نداده ای مینگرند..

صراط مستقیم میخواهد دلم!

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۱۳ ق.ظ

خسته ام....

خیلی....

از دست .....

لالم....

دلم گرفته برای ...

نمیدانم چه کنم ...

باید خستگی ام راجبران کنم

شنیده ام از محرمانش که طوفان هایی در راه است

که آقایم در سه هفته قبل

سه بار مشهد رفته، دوبار جمکران!

البته به قول یکی از بچه ها که خبر را شنید گفت: خوش به حال آقا چه سعادتی!!!

و من هم خندیدم، اما از همان ها که از گریه غم انگیزتر است !

یاد جوانی افتادم که وقتی در راه کربلا ، از او پرسیدم که عکس آسیدعلی رو به چه مناسبت به سینه زدی؟

گفت با لهجه شمالی:

آقا نمیتونستن بیان ، ما به نیابتش داریم میریم ، خیلی لذت بردم ، افرین!

من هم به نیابتش نذر کرده ام ...

نــذر کـــرده ام

صد دور تسبیح " اهدنا صراط المستقیم" بخوانم

شاید این بار مسیرم به کربلا افتاد

فقط به نیابت آسیدعلی آقا...

نگاه من و سگ!!!

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۱۵ ب.ظ

یا ناظر

در اتوبان که در حرکت بودم مزدایی از کنارم رد شد، قسمت بارش نظرم رو جلب کرد!

اول فکر کردم گوسفنده، دیدم نه، یه سگ باحاله (حالا ازکجا فهمیدم باحاله بماند، شاید به خاطر اینکه سرحال بود...)

بسته شده بود به نرده های ماشین و داشت نگاه میکرد به اطراف و دور دست های کویر!

یه لحظه با خودم گفتم اینم داره نگاه میکنه، تو هم داری نگاه میکنی!

فرقمون چیه؟!!!!!

با خودم میگفتم داره به کجا نگاه میکنه، به چی فکر میکنه؟!!!

اصلا فکرم میکنه؟

آها، فرقمون رو پیدا کردم!

یه لحظه هم خودم رو مقایسه کردم، مگه من دارم به چی فکر میکنم؟!!

خب اگر فرق من و او اینه که من عقل دارم و او نداره باید تو نگاه کردنم هم فرق باشه دیگه!!!

ولی آیا هست؟

آیا استفاده میکنم از او؟

یا منم غریزم بر عقلم غلبه کرده؟

چقدر سوال ای خدا!!!!

یادش بخیر زمبه تو کارتون میتی کمان! حالا چون فیلمش خارجی بود فرقی نمیکنه با چه "ز" ای بنویسی!

اون از خیلی ها که عقل دارند عاقل تر بود!

بعضی وقتها میبینم عقلمون رو کنار میزاریم و غریزه فقط و فقط جایگزین میشه!

این است علامت حاکم بزرگ برای حیوان ناطق:قوه نطق و تفکر و عقل و اندیشه!

اگر آن را به کار نبندیم از حیوانات هم بدتریم!

انسان ترکیبی از چندین موجوده!

قسمتی از حیوان ، قسمتی از ملائک و با چاشنی عقل و اندیشه و اختیار!

این قوه عقل و اندیشه و اختیار باعث شده تا انسان از جایی که قرار گرفته رو به سوی کجاهاااا قدم برداره!!!

مثلا خلیفه الله بشود و یا ....

اما...

اما حیف که...افسوس

عقل و فکرمان شده وسیله ای برای تامین غرایز حیوانی!

چگونه و به چه طریق خوراک چند روزه این مهمانی دنیا را تهیه کنیم!

چگونه در پی جنس مخالف بدویم!

چگونه مسکن در پی مسکن تهیه کنیم!

و...

باور کنید گاهی در تامین غرایز حیوانی حیوانات را هم متحیر می کنیم!

الاغی که به نمایندگی حیوانات به "نفهمی" اسمش بد دررفته هم حد و تعادل، در تامین نیازهای حیوانی اش نگه می دارد اما امان از من انسان!!!

جای منطقیون خالی که حیوان مدرن امروز را تحلیل کنند!!!افسوس

 میترسم فردای قیامت همین سگ و یا الاغ جلویم رابگیرند و مواخذه ام کندکه ....

باز هم فهمیدم که خیلی نفهمم!!!

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ

خدارو شکر که هر از چندی بعضی ها را به رخت میکشد تا بفهمی که خیلی نفهمی!!!

بله، تعجب که ندارد ، این که نفهمیدیم اعتماد و توکل به او یعنی چه؟

صبر کن و ترمز توجیهت را بکش، یک لحظه اجازه؟

شما میگوید نخیر من نفهم نیستم، خب، خدا روشکر، ولی من هستم!

چرا؟

کار ندارد که، چند سوال و جواب مشخص میکند چه کاره ای؟

1- تا حال چند بار خدمت حضرات معصومین علیهم السلام رسیدی، خیالت جمع بوده که میشنوند و دیگر نگران آن موضوع نباشی؟

2- تا حال چند بار کارهایی را که باید برای او انجام بدهی، صرفیدن یا نصرفیدنش را سنجیدی؟

....

آقا، بیخیال!

تا وقتی که به فکر صرفیدن کار برای او باشیم،

تا وقتی که کارها را با خط کش خودم میسنجیم، همین آش است و کاسه؟

....

ای کاش می فهمیدم که آمریکا ایران را تحریم کرده،نه امام زمان ما را!!!

بلکه ما او را تحریم کردیم!!!

تحریم از فهمیدن حقش که او مدیر است، می داند،می بیند، می فهمد، تو کارت را بکن، او خودش بلد است کارش را ....

ولی هیهات که نفهمم....

چرا دروغ بگویم، اگر فقط همین را قبول کنم که او می فهمد دیگر هیچ غمی ندارم....

تازه نخواستم بیشتر عمق این نفهمیدن را نشان بدهم!

و الا باید میفهمیدم که مدیر کل اصلی(اوست کریم) این عالم هر وقت مُرد نا امید شوم....

هیهات....

سحر وقتی از شهرکرد آمدم  به شهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و و حضرت معصومه سلام الله علیها و علیه السلام به محضربی بی، راننده تاکسی گفت: داخل شهر؟ گفتم بله/ چقدر میگیری؟ روز که 6تومانه الان که دیگه نصفه شبه! یاعلی رو گفتم لنگان لنگان راه افتادم ...

اتوبوسی ایستاده بود و جوانی را سوار کرد؟ گفتم تا میدون میری؟ با کله دو کیلوییش سری تکان داد و به حالت ناراضی گفت آری که راننده پرایدی که مسافرش یعنی همان جوان را سوار vip کرده بود گفت من میرم بیا بریم، کچلی بود باصفا همراه همسرش و فرزند تازه به دنیا آمده کچلش!

تا میدان که نرسیده گفت تا سعیدی میروم اگر میخواهید همراهمان باشید که منم از خدا خواسته گفتم اگر مزاحم نیستم، هستم!

سعیدی پیاده شدم و کرایه اش شد دعا برایش!

لنگان لنگان به سمت خورشیدی که روبرویم بود می رفتم که پرایدی ایستاد. حرم؟ بله هنوز نشسته بودم که دستش را عقب صندلی برد و شیرینی در آورد و روی کتابم گذاشت: شیرینی حضرت زینبه ! عجب، جلوتر هم ایستاد و به همه کارگرهای شهرداری شیرینی میداد. مسیری را گفتم که گفت همونجا میرم و در راه گفتم که صبح برای هماهنگی یه نمایشگاه فاطمیه رفتم و الان اومدم و ماشینم فلان جاست، گفت: نیگاه کن ما یه سری آدم معتاد برگشته با مدد اهلبیت هستیم، حالا سهم ما چیه از این کاری که میخواهید بکنید...

6 تومان و بیشتر که ندادم هیچ، مجانی هم آمدم، یک چیزی هم گرفتم!

حالا نفهم ، بفهم که او سربازان خودش را میفرستد، تو کارت را بکن!!!

آجر عمل، یکی یکی

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۳۲ ق.ظ

یا عامل....

راست میگفت استاد، چقدر حواسمون پرته! آدم از اطرافش و اطرافیانش کلی میتونه درس بگیره

میفرمود:

بناها رو دیدید، یکیشون بالای دیواره و دیگری از پایین ، آجر میاندازه بالا.

او باید آجری را که گرفته بگذارد توی کار، بعد آجر بعدی را برایش بیندازند؛

این آجر رو هنوز کار نگذاشته ، یکی دیگه رونمیشه گرفت، چون نمیتونه دو را باهم بگیره، اگر هم بگیری نمیتونی دو تا رو کار بگذاری!

عمل به عِلم چنین است.

آدم درخواست میکنه: خدایا به من بفهمان!

خداوند می فرماد:خب، این ها رو که بهت فهموندم، عمل بکن، تا باز هم به توبفهمانم!

واقعا چقدر دور و بر ما از این نکته ها پره!!!

خدایا ما رو عالم عامل بگردان!

خدایا وضع ما خوب نیست، یه وامی بده تا این آجرهای عمل رو کم کم رو هم بجینیم!

شصت پا!

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ

اگر شصت پات در رفت؛ ناخون پات شکست، باید فکر کنی یا نه که چرا؟!!

یاجابر العظم الکسیر

واقعا عجب اسمهایی داره این اوست کریم ها!

وقتی استاد در تفسیر این اسم نکاتی رو میفرمود زیاد فکر کردم.

اصلا چند روزه مجبور شدم زیادتر فکر کنم، به این دلیل که اوستا یه کم فشار کاری رو بیشتر کرده دارم رصد میکنم که چرا؟

چی شد که باید یه زخمی به تنم بشینه که یک هفته آسه آسه راه برم؟

اگر به استناد روایت ببینم که باید خدا رو شکر کنم که بالاخره بلا همین جا به سرم  اومد، چون فرمود بلایی به شما نمیرسد الا اینکه کفاره گناهان شماست.

چون اوستا فرمود که اگر کسی به قله کوهی هم برود کسی را میفرستم تا بلایی را به سرش بیاورد تا به بهانه آن بلا آن دنیا در امانم باشد.

استاد میفرمود: ما هی بشکنیم و او هی جوش بزند

واقعا همینطوره، درست می فرمان، اینقدر خدا جوش میزنه که ما حالیمون نیست، هی میشکنیم جوش رو ،

ولی وقتی میبینه که ظاهرا داریم می ریم سمت لج بازی یه جوری بهمون میفهمونه که آهسته تر...

این یه طرف قصه که باید ببینیم...

اما طرف دیگر....

بالاخره اگر جنگ هست و آن هم از نوع نرمش ، تیر و ترکش خودش را دارد.

تیرو ترکشش هم همین چیزهاست، باید شخصیت را کنار بگذاری، وسط میدان بیایی، همراه بچه ها باشی تا آنها هم همراهت شوند.

وقتی عقبه دشمن قوی است ، آتش فوق العاده می ریزد، میدان مین های حرفه ای زده اند، باید چند نفر قربانی شوند .

شب های عملیات هم تا اعلام میکردند که ایا کسی هست که بر روی میدان مین برود، کلی داوطلب می آمدند.

الان هم هست، ولی اینقدر این میدان بزرگ هست که داوطلبان جواب نمیدهند!

خدایا میدانم که این جنگ مرد میخواهد، کمکم کن مبارز باشم...

ما در دو میدان جنگیم: جنک با نفس، جنگ نرم.....
خدایا تو قادری کمکمان کنی در میدانی که شیطان در کمین ماست..

خدایا تاکتیک را هم خودت بیاموزمان...

خدایا کمکمان کن دشمن را بشناسیم

خدایا روش های مبارزه با او را به چشممان آور.....

تیز کردن عقل!

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۰۴ ب.ظ

در کنار همه خصلت های بدی که در کلاس درس دنیا از شیطان آموختم و شاید هم برخی مواقع شاگردی خوب بودم و با او به مباحثه پرداختم و حتی نکته ای بدیع به گوش این استادرانده شده ام رساندم، در عوض یک خصلت خوب را خیلی دوست داشتم و سعی ام بر رسیدن او بوده که انشاالله به لطف حضرت حق هم ثابت قدم و پیشرو باشیم در این خصلت.

برخی مواقع هم، از برخی مسافرانی که در این سفر دنیا، همراهم هستند، این را دیدم بهره بردم و  خیلی اوقات هم که  ندیدم زنگ خطر ذهن به صدا در آمد که ادب از که آموختی از ....

و چه لذتی دارد نیمه شب کتابک خواندن و تامل کردن....

آن هم وقتی می بینی لااقل آن خصلتی که دنبال تقویتش بودی چقدر برای یکی از اساتید اخلاقی مهم بوده که یک فراز کتابک را مختصش کرده است.

:

دیده اید قصاب هر از چند صباحی کارد قصابی اش را تیز میکند و اگر نکند کارش پیش نمی رود....

عقل هم کند می شود و  باید تیزش کرد.

عقل چگونه کند میشود؟

گاهی عقل در تشخیصش اشتباه میکند.

اگر بعدا که آدم فهمید اشتباه کرده است، اعلام کند اشتباه کردم، این مثل تیز کردن چاقوی عقل است.

اما ا گر با خودت بگویی ، اگر اشتباهم را عنوان کنم ، بعد از این ، حرف های مرا جدی نمیگیرند، چاقوی عقلت ، پس از هر اشتباه ، کندتر میشود.

هر جا که اشتباه کردی بپذیرش و بدان که در حال تیز کردن عقلت هستی!

غربال آدم ها!

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۰ ق.ظ

یا قادر....

پرسید که کارهای مجموعه به کجا رسیده، گفتم هیچ، فعلا آدم نیست!

استاد مطلبی را فرمود و مسئولیتی را به دوشم گذاشت، در مشورت، اطرافیان نزدیک میگویند: کسی را ندارد، قبول کن!

به فرمانده پایگاه گفتم: چرا فلان کار که نیمش انجام شده تمام نشده، گفت کسی نیست !

این داستان تازگی ندارد !

چرا که علی علیه السلام خانه نشین شد و ولایتش غصب، چون یاری نداشت!

امام حسن علیه السلام را گفتند چرا قیام نکردی و صلح کردی؟

چند حیوان دست شمار را نشان داد و فرمود:اگر به اندازه اینها یار داشتم قیام میکردم.

حضرت رحمه  الله الواسعه هل من ناصر سر داد ....

....

امام صادق علیه السلام را گفتند:

چرا قیام نمیکنید، مردم با شماهستند، خیلی یار درخراسان دارید!

آقا غلامش را به درون تنور فرستاد و بعد از دقایقی به پرسش کننده فرمود:

چند نفر ولایت پذیر مثل این غلام ما داریم در خراسان شما؟

و او گفت: آقا من از خواهشم گذشتم شما هم بگذر، هیچ!!!

....

و گفتیم و گفتند که چرا یار از دیدگانمان غایب است :

گفتند منتظر 313 مرد است ....

آری ظاهرا غربال ها ادامه دارد تا خالص از ناخالصی جدا شود!!

اصلا رکن رکین این دنیا ظاهرا همین غربال هاست!