جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

خورشتِ رفیق!

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۵۹ ب.ظ

نمیدونم به چه زبونی دیگه باید بهش بگم که بابا دست از سر این رفیق بردار!

خیلی ها دور و برمون اینطورین! هر چی میگی فکر میکنن حسودی ، بزار فکر کنن!

باید از اونی بگم که تو وادی السلام همجوار امیرالمومنین علیه السلام دفنه! آسدعلی آقای قاضی رو میگم، ایشاالله برامون دعا کنه، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم(این صلوات نثار ایشون) می فرمودند:

انسان باید مثل غذای روز که سه مرتبه است، سه نوع رفیق داشته باشه:

یک نوع به منزله غذای هر روزه است.

نوع دیگر به منزله دواء که سالی یک مرتبه لازم می شود؛

نوع سوم حکم سمّ را دارد که باید از آن اجتناب کرد.

نخست موعظه پیر می فروش این است

که از معاشرت ناجنس احتراز کنید....

حالا ببین جنس دوستات چه طوره!

یه بار جایی میخوندم الان آدرسش یادم نیست که مولود امروز که جانم فدای خودش و بچه هاش فرمودند که اگر انسان نیمی از این عمری که مثل ابر گذرانه رو صرف پیدا کردنه یه دوست خوب کنه ، ضرر نکرده!

خدا رو شکر، از این رفیقا زیاد قسمتم کرده، خدایا همشون رو از مقربانت کن و همشون رو هزار باره کربلایی!

نماز با طعم اسراف!!!!

يكشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۳۷ ق.ظ

با یه دعوت اجباری مجبور شدم که وارد وضوخانه مسجدی بشوم!

همین که از پله های زیر زمین به محوطه وضوخانه وارد شدم، مثل چراغ راهنما در مقابل چشمانم چشمک میزد.و دوباره بعد از خواندنش به این پی بردم که اگر جملات را زیبا بنویسی یا جور دیگر بنویسی کلی تاثیرش فرق میکند:

"با گناه کبیره نماز خود را آغاز نکنید!"

راه کار هم داده بود:

"در فواصل وضو، شیر آب را ببندید."

آری چقدر زیبا اسراف را گفته بود.

این هم یه امر به معروف برای اهل معروف بود و لازم ، احسنت، توفیق برکت از خدا را برای این ذهن ها بخواهیم.

ولی خداوکیلی چقدر اینطور نماز خوندیم و اونوقت میگیم چرا ما که نماز میخونیم، هیچی نمیشه؟ چرا به عرش نمیریم؟

والا

دو قورت و نیممون هم باقیه!!!

وقتت رو دخل و خرج کن!

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

مومن خدا، وقتت رو دخل و خرج کن.

***

دخل و خرجت آدم باید برابر باشه. انسان حقوقی داره و در مقابل مخارجی برای او پیش میاد. برق و تلفن و آب و گاز را به اندازه ای که داری ، مصرف کن و مهم تر از همه ، وقت را به اندازه صرف کن. کسی سوالاتی را از امام صادق علیه السلام پرسید. حضرت فرمود: زودتر بفرمایید، من نسبت به وقتم بخیلم. امام جعفر صادق پول میداد اما موقت نمی داد و به اندازه ضرورت ، وقت صرف میکرد. به خاطر همینه که بیش از هزار سال از عمر پربرکت آن امام بزرگوار گذشته و اصول عقاید ما از توحید و تا معاد گرفته و فروع دین از طهارت تا دیانت، همه برمیگردن به ایشون!

***

این متن برای بعضی ها که خصوصی اند خیلی خاص هست، به عنوان یک دوست، یک وظیفه، یک نمونه امر به خوبی میگم، ضمیر هم همیشه متکلمش رو پیدا میکنه، یعنی اونی که باید بگیره خودش میگیره.

ترکشِ جنگ نرم!

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۲۰ ب.ظ

دوست دارم خودی نشان بدهم؛ تا کی میخواهم فکر کنم کسی هستم؟

اصلا به من چه؟

به من چه که فلان کار را انجام بدم، بهمان کار رو کنم، خودم رو خراب کنم؟

که چی بشه!

بی خیال بابا......

****

نمونه هایی بود از تیر و ترکش های جنگ نرم، باید خیلی مواظب باشم!

یزید ترس ها!

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۲۳ ق.ظ

هر که از یزید بهراسد،

از لذت عشق محروم مانَد...*

***

آره، امر به معروف جیگر میخواد...

کدوم جیگر ؟ همونی که اگر نداشتی سفر عشق رو نباید بری.

بعضی ها فکر میکنند امر به معروف کردن، نصب کردن یه سانتریفیوژ نیروگاه هسته ایه؟

نه بابا، خیلی راحته، خیلی راحت.

فقط باید یه کم بلد باشی، یه کم زیرک بشی یه  کم  جیگر داشته باشی!

خدا کنه خودمونو به کشتن ندیم،

بکشنمون تو این جنگ نرم!

امشب کمی به یاد شهیدان گریستم

نه یاد شهیدان، به حال خودم بد گریستم...

____________________________________________

*چقدر زیبا گفته این را علی اکبر عزیز در همه جا همین جاست! کلی حال کردم باهاش!

جذب به چه قیمت؟

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ب.ظ

یک سوال از بعضی ها که رو اعصاب طناب می زنند:

- مگر امام حسین علیه السلام نمی توانست با انواع راه ها نیرو جذب کنند؟
- خب!

- خب نداره که! چه کردند و چه فرمودند؟ صبر کن تا بگم:

فرمود هر کسی که با ما بیاد کشته میشه!!!

عجب راه جذبیه! حال میکنید؟

***

آره، شناخت راه خیلی مهمه!

در ضمن، آدم وقتی یاد مرگ بود راهش رو هم خوب میشناسه و انتخاب میکنه !

پس میشه یاد مرگ بود و نشاط هم داشت و برایمان بشود لا اری الموت الا السعاده!

شیطان خان قیامت جلویت را نگیرد!!!

شنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۵۵ ب.ظ

آری، میگفت:

هنر اونه که در معرض رقابت قرار بگیری و مومن بمونی!

ای بابا!

قبل از رقابت 99 درصد افراد مومن اند، اما پس از رقابت؟

میگی نه ، یه کم فکر کن:

بالام جان! اینقدر طرف عبادت کرده بود، ابلیس خان رو میگم که امیرالمؤمنین (علیه السلام)  میفرمان در حدود شش هزار سال بوده که معلوم نیست از سال‏هاى دنیا بوده یا آخرت!!! که به خاطر این هم شاید در مقام فرشته ها قرار گرفته بود.

جل الخالق! اونوقت اسم مارو هم میزارن شیطون! میترسم فردا شیطون جلومونو بگیره و ازم شیکایت کنه داداش!!!

بگذریم، آره ، همین شیطون تا رقیبی مانند آدم پیدا نکرده بود، جن خوبی بود؛ اما تا سر و کله آدم سر راهش پیدا شد ، آنچه نمی بایست بشه،شد.

یکی دیگه بگم؟

قابیل تا رقابت با هابیل برایش پیش نیامده بود، از صلحا بود؛ اما سر از خطا وقتی در آورد که در رقابت بود.

خیلی اوضاع خطرناکه ، خیلی، امان از نفس !!!

دوست داری حسرت بی نهایت نخوری؟!

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۵۵ ب.ظ

چرا مرگ و صحبت از او؟یا به قولی چرا تلخ نگاری؟!

از استاد پرسیدم و گفتم که خرده ها میگیرند به این نگاشت ها!

فرمود:

وقتی که انسان به خانه آخرت قدم میگذارد، میبند که صحبت از صد سال، پانصد سال، هزار سال یا صد هزار سال نیست، سخن از بی نهایت است.

مگر در ریاضیات نمیگویند که هر عددی را اگر تقسیم بر بی نهایت کنیم ، میشود صفر؟

مگر قرآن آخرت را تعریف نمیکند که خالدین فیها؟

یعنی نهایت ندارد؛

حال، دینا تقسیم بر آخرت ، چه میشود؟

طبق قانون ریاضی ، هر عدد تقسیم بر نامحدود میشود صفر؛ یعنی زندگی دنیا صفر است.

مسأله این است که اگر بعد از مرگ، به این نکته برسیم، حسرت ما بی نهایت خواهد بود!

***

فعلا همین بس است!

وقتی اعتبارت تمام میشود!

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۵۵ ق.ظ

بزرگواری نوشته بود تلخ نگاری نکن!

من که چیزی نگفتم، یاد کردم از ایستگاه آخر این دنیا!

تازه بگذارید آتش به جانتان بیاندازم و حرف استاد را بگویم:

هر شیرینی را که کنار مرگ بگذاری تلخ میشود؛ سفری که این قدر جدی است که از یک گودال چند وجهی تنگ و تاریک و تنها آغاز میشود، این قدر بی رحمانه شروع میشود که نزدیکترین خویشاوندان انسان، به دست خود، خاک بر او میریزند و میگریزند، سفری که اولش این باشد که محبوب ترین نزدیکانت، یک شب حاضر نباشند کنارت بخوابد، چنین سفری را باید از آخرش ترسید، اولش که این باشد، آخرش چیست؟

حال که میلاد حضرت باقر علیه السلام است بگذار خاطره ای برایت بگویم:

امام باقر علیه السلام جناره ای را تشییع کرد، بر  او نماز خواند و در قبر گذاشتندو خاک رویش ریختند، وقتی میخواستند برگردند فرمود:

چیزی که پایان آن این است، از آغازش هم باید بیزار بود و چیزی که این آغاز آن است، باید از پایان آن نیز وحشت داشت.

اول فقه، بعد فشنگ!!!

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۲:۱۷ ق.ظ

هی پشت سر هم دنده عوض میکنم که برسم به مقصد!  

بدون اینکه اصلا  یه بررسی کرده باشم لاستیک ها رو ، موتور رو ، روغن رو ، بنزین رو، آب رادیات رو و ....

خب معلومه وقتی هیچ کدوم رو چک نکردی وسط راه باید ریپ بزنی دیگه !

حالا چی میخوام بگم، اینقدر بی تابی میکنه تو رسیدن به مقصد، نه این که بخواد عمدا این کار رو کنه ها آشنا نیست تا یه خرابی میبینیه گیر میده، یه دست انداز گیر میده ، بابا جنگ سخته ، جنگ با نفس بالاترین جنگ هاست، حالا حساب کنید دو تا جنگ با هم باشه تو هم اسیر دو تاش یعنی جنگ نرمی که تو دلش یه جنگ نفس هم هست!

اساتید میفرمان:

هر کس به آگاهی برسه، ایستادگیش زیاد میشه، یعنی مثلا اگر بهت بگن نون میرسه اگر ته صف هم باشی میایستی تا نوبتت برسه

قرآن هم همین رو به مومنان میفرماد که ده نفر از شما صد نفر از آنها و صد نفرشما هزار نفر آنها را مغلوب میکند لانهم لایفقهون چون اون ها ناآگاهند

قرآن، ریشه کم صبری رو نااگاهی میدونه، یعنی اگر میخوای بری چنگ، پیش از فشنگ و خمپاره ، فقه بر تو لازمه،

داستان موسی و خضر، خضر به موسی میفرمان تو صبر بر همراهی من نداری، چون آگاهی نداری،.

موسی می فرمان ان شاالله مرا از صابرها خواهی یافت.

او جواب میده تو که آگاه نیستی ، چطور میخوای صبر کنی؟ خضر داره نشون میده که خواستن ، کافی نیست.

موسی به او قول میده، اما مگر با قول دادن کار دست میشه؟

ان شاءالله هم میگه اما با انشاالله هم مسئله حل نمیشه و سرانجام به دلیل نا آگاهی، موسی نمیتونه بر همراهی باخضر شکیبا باشه و ته قصه، چیزی جز جدایی او از خضر رو نخواهیم دید!

 

دستکش ِ قرمزِ مرده شورِ کاخِ قبرستون!

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ب.ظ

دستش به حالت دعا در دستکشِ قرمز رنگ آشپزخونه بود و وقتی اعلام فاتحه رو کردند اجازه خواست که بره جلو بالای سر قبر، اون مرده شور ِکاخ قبرستون رو میگم!

وقتی داشت گل رو با دستش ورز می داد توی یه سطل فلزی و بعدش سر تهش کرد روی سنگ لحد قلبم تو اشک چشام بود که با سرعت غیرقانونی سُر خورد و ریخت روی زمین!

اسمع افهم یا.....

افهمت ....

هنور بدنم داره میلرزه ..

این  یک وصیتنامه است برای همه اونهایی که مرا میشناسند!

این روزها خدا تلنگرهای زیادی بهم زد و خدا روشکر! چگونه شکر این شکر کردن را به جا بیارم که نمیتوانم!

یک خواهش از همه اون کسانی که منت میزارند و میان و می شناسن و خبر ...م یا مرگم بهشون میرسه دارم:

اولا که قنوت هر نمازم از این دعا پر است که اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک، ولی خب این یک دعاست و به اهلش می دهند که شک دارم اهلش باشم اگر به این آرزو رسیدم که الحمدالله و خدا کند که برسم و اگر هم در خیالاتم گم شد تو را به خدا جنازه ام را با سرعت نبرید!

وقتی در شهادتین به نام مادر و ارباب و امام رضام علیهم السلام رسیدید کمی مکث کنید، کار دارم باهاشان!

اگر شد یا منبری نفس داری و یا ذاکر با نفسی تلقین را بخواند و عجله نکند، خیلی گرفتارم و آخرین زورم را هم آنجا میزنم!

نوامیسم گریه میکنند که ذاتی است،ولی حواسشان به نامحرم باشد!

اگر کسی توانست قبل از دفنم در گودی قبرم عاشورا بخواند و اشکش را بر قبرم بریزد!

***

خدایا، بین ما رسم است که آرزو بر جوانان .... میدانم که میدانی که اصلا قد و قواره ام به ش شهادت هم نمیخورد که حرفش را بزنم ولی این را هم خوب میدانم که تو میتوانی همه چیزش را فراهم کنی، مرگمان را شهادت در رکاب امامت قرار بده!!

یک لحظه قیاس

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ق.ظ

گفت:

استاد به چه درد میخوره؟

گفتم: به همون دردی که میتونه با یه جمله زندگیت رو عوض کنه!

بی راه نبوده امیرالمومنین علی علیه  السلام فرموده که هر که کلمه ای را به من بیاموزد مرا بنده خود کرده!

خداوکیلی همین یه جمله روببینید:

ما یک بار به دنیا می آییم اما برای همیشه از دنیا میرویم یک لحظه بسنجید!

شاید من هم شمر شم!!!

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۵۸ ق.ظ

حالا فرض کن امام زمانمون رو دیدیم!

فرض که محال نیست، ما که خیلی کارامون خیال بافیه، اینم یکیش!

که چی؟

به قول اون استاد بزرگوار شمرلعنت الله علیه هم امام زمانش رو دید، اونم از نزدیک! خیلی نزدیک!!!

***

آدم اگر اهلیّت نداشته باشه امام زمانش رو هم ببینه هیچ تغییری نمیکنه، آره، اهلیّت!

خرخون این کنکور کیه؟!!

شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۳۷ ب.ظ

هم شیره عزیز که مشغول یاد گرفتن یک سلاح کاربردیِ جنگ نرمِ ، گاه گداری منت میزاره رو سر ما و این صفحات دیجتال ما رو که خط خطی میکنیم ورق میزنه!

وقتی دلش از سیاهی های دور و برش پر شده بود پرسیده بود چرا خدا عظمتش رو تو دل همه نمیندازه تا اون رو خوب درک کنن!!!

دنبال یه جواب کوتاه و خوب و قانع کننده بودم که خدا یه چیزی رو تو ذهنم انداخت:

دیدم، دیدی و دیدید که بچه های کنکوری مخصوصا از جنس سرکار خانوم ها از بس درس رو میجون که اصطلاحا بهشون میگن خر خون!!! البته اگر با دید مثبت نگاه کنیم یعنی اینها بزرگ های خواندن هستند!!!

نگاه کن آبجی!

اولا که خدا به همه به یک اندازه ظرفیت داده و اجازه تغییر این ظرفیت رو هم داده و اختیار هر کس به خودش بر میگرده! حالا یعنی چی؟ این دو تا چه ربطی داشت به هم کنکور و ظرفیت؟

نگاه کن ، شنیدی مگین دنیا مزرعه آخرته؟ اون برا قدیمی ها بود. الان باید بگیم دنیا یه کنکوره برا دانشگاه آخرت!

حالا هر کی برا کنکور و دانشگاه این طرف بره گاج بخره بهتر متوجه میشه، کلاس شرکت کنه بهتر متوجه میشه، آزمون بره بیشتر، تست بزنه بیشتر، استاد راهنما داشته باشه بیشتر تر، مشاوره بگیره بازم بیشترتر تر و همه اینها با برنامه ریزی شکل میگیره و تازه پیش نیازش هم حدود 12 سال درس خوندنه!!!

هیچ کسی رو هم زور نکردن درس بخونه، مگر پدر مادر بفهمن بچه شون رو زور کنن و اونم اگر لج باز باشه باز خودش ضرر میکنه

حالا همه اینهایی رو گفتم دقیقا بیار بزار جای کنکور دنیا و آخرت1

اولا که خدا مجبور نکرده و فرموده هر کی خواست این مسیرشه، حالا که به مسیر میرسه کسی که استاد داشته باشه، مشاوره بگیره، تست بزنه، آزمون بره ، آره، باید برنامه داشته باشی برای دانشگاه آخرت، هر کی پیش نیازها رو خوب رد کنه قطعا تست کنکور رو خوب میزنه ، ترم ها رو خوب میگذرونه و ....

حالا ببین چقدر ساده است، فقط مهم  اینه که بفهمی که این دنیا یه کنکوره ما هم پشت کنکوری! آدمی هم که کنکور داره باید برنامه داشته باشه تا رد نشه!

درسته که برا اوست کریم بهشت مفته و ارزش نداره ، ولی می فروشدش، ارزون هم نه به بها نه بهانه!!!!

درآخر فکر کردم برا جواب این سوال اگر قانع نشدی از سیاهه هایم، به کتاب تبیان پناه ببرم، وه که چه آیاتی آمد، میخواستم گلچین کنم دیدم همه جواب این سوال است آدرس میدهم شما هم وضویی بساز که داری و بخوان آیات 88 الی 102 سروه مبارکه نحل را با تأمل!!!

فحش خوردی ، خاک چی؟!!!

شنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۸:۰۹ ب.ظ

چنان امری برخورد میکرد با شاگرد و شاگرد هم فقط چشم میگفت! اوستای میکانیکی رو میگم؛ یه چند دقیقه خوب توجه کردم بهش وقتی تو چال بود و مشغول جلوبندی ماشین بنده خدایی و شاگرد هم چراغ رو گرفته بود.

خب تو اوج جوونی شاگرد یعنی دوران بحران، یعنی دورانی که دوست نداره کسی بگه چشات ابرو! حالا این همه تشر که بعضی هاش هم الکی یعنی زور بود رو میشنید و تحمل میکرد، میدونید چرا؟

چون میخواست اوستا بشه، باید چوب بخوره ، حرف بخوره ، حالا اصلا نیاز داره ، باید کار کنه و هزار تا توجیه ، بالاخره داشت تحمل میکرد.

***

یه لحظه یاد خودم افتادم که برا این جنس کارها هم حرف شنیدم، جارو کشیدم و تیکه بارم کردند و حرف زور زیاد شنیدم اما اون چیزی که فکرم رو مشغول کرد این نبود، این بود که چند نفر از بچه هایی که کار فرهنگی میکنند حاضرند یه مقدار شاگردی کنند و تحمل کنند و حرف نزنند و یاد بگیرند تا یواش یواش اگر اوستا اجازه داد تازه یه لاستیکی باز کنند!!!!

باور کنید یکی از مشکلات اصلی کار فرهنگی اینه، خیلی ها رو جو میگیره، تا یه کار میبینن سریع می دزدند و با داد و بیداد کاذب یه پرچم بلند میکنند و چندی نمیگذره که همین پرچم رو میزنن زمین که ده نفر دیگه هم نمیتونن بلند کنند!

یادمه 15 سال پیش یکی از اساتید میفرمود بلند کردن پرچم این کارها بدون فکر و برنامه از بلند نکردنش بهتره!

یاد حاجی رحیمی افتادم که وقتی 12 سال پیش یکی از بچه ها معرفی کرد مرا بهش گفت حالا حالا باید بیای پای جلسه، اگر منظم بودی و سر نظم اونوقت حالا ببینیم چه میکنیم!

ما حاضریم برای دنیا خاک بخوریم، فحش بخوریم، زور بشنویم اما حاضر نیستیم برای مقدمه چنینی همونی انقلابی که تو دعا همیشگیه ....

یه دعای جدید: خدایا زیر پای مرا داغ کن!!!

چهارشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ق.ظ

بعضی ها آدم رو به چه کارها وا میدارند ها!!!! مجبور میکنند یه چیزی بگم؛ میگه باید اراده داشته باشی دیگه نیاز نیست راه بری، میپیری، ای بابا، آخه آبجی، مشتی، این اراده خودش چی هست و از کجا اومده ؟!

به قول آن استاد بزرگوار که خدایش بیامرزد ، رنج عامل تحرک و رفتن می باشد.

تا زیر پاى ما را داغ نکنند راه نمى افتیم.
مگر ندیدی نوزاد برای اینکه راه بخواهد بیافتد چه مقدماتی را پشت سر می گذارد.

به قول آن پیرغلام وقتی در راه کربلا کناری نشسته بود و مشغول درآوردن کفش از پایش بود با آن لهجه شیرین کرمانی و با جانی سرشار از انرژی در پاسخ سوالم که : حاج آقا خسته شدی فرمود:

نه بابا، خسته! خدا نکنه ، بالاخره قانون داره، حساب داره، کتاب داره، تیربرق داره، شماره داره!!!

آری حرکت قانون دارد! باید عمودهای شماره دار را بگذارنی تا از نجف به کربلا برسی! حالا طی الارض فعلا از دهانمان گنده-بزرگ- تر است!!! فعلا در زمین طی مسیر کنیم! آن هم طلبمان اگر رسیدیم ...
همان استاد که خدایش بیامرزد فرمود که خدا میخواهد "زمینه ‏ى حرکت و تحوّل ما را فراهم کند و امکان انتخاب ما را آماده سازد. پس دنیایى همراه رنج و حادثه‏ هایى بی ‏امان و درگیرى‏ هایى مستمر و مداوم مى ‏آورد تا ما با برخوردها به تمامیّت خویش برسیم. مشکلات تمامیّت ندارد. این ما هستیم که باید تمامیّت خود را به دست بیاوریم و پایدارى کنیم‏.

یه دعای جدید

خدایا زیر پای مرا هم داغ کن!!

فقط یه خواهش، مرا به عطار دیگری حواله نده! چون پایم داغ شده و نمیتوانم جای دیگری بروم، خودت هم عطار باش و یا اگر نخواستی مقربانت را عطارم گردان!

تن تاک یا تن پاک؟!!!

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۷:۱۲ ب.ظ

آدم وقتی کفش پاشه از روی خیلی چیزا رد میشه،خیلی از کثیفی ها و ناپاکی ها رو رد میکنه، بدون اینکه اصلا بفهمه و ذره ای به جسمش برخورد کنه و بیماری ساز باشه!

البته جنس کفش هم مهمه که چقدر هزینه اش کرده باشی و برا کجا گرفته باشی!

دین هم همینه، هر چی تجربت بیشتر بشه تو دین داری و دین مدار تر و دین دار تر بشی تا دین دان از خیلی از آلودگی ها و کثیفی ها به راحتی گذر میکنی، اونوقت تازه میفهمی که اگر بخواهی تو  این مسیر خسته نشی و جسمت سالم بمونه و تن پاک باشی باید دین دار باشی!

حالا مخیر هستی،

میتونی تن تاک بگیری برا جسمت ، جسمت سالم باشه، یه وقت آخ نبینی!!!

میتونی کفش دین رو بپوشی و  تن پاک باشی و عمرت و لحظه لحظه زندگیت پر از آرامش و لذت و آسایش باشه!

راستی اونایی که تن تاک میخرن آرامش روح و روانشون هم تامین میشه ؟!!!

قیمت کنتور عمرت چند؟

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ق.ظ

خدایا چقدر ازت دورم...چه قدر!!!!

وای......

سحر وقتی به قولی با توفیق اجباری کشانده شدم به حریم حضرت زهرا سلام الله علیها، بی بی انگار میخواست یادم بیاورد بعضی چیزها رو؟!

یاد بعضی روزهای عمرم که هم بدترین بود و هم بهترین افتادم و انقدر دوباره پروگری درآوردم برای بی بی تا دلم آروم شد!!!!!

یاد کاسب های میدون اوفتادم که داد و بیدادشان برای حراج میوه شان و استفاده دیگران هست و خودشان معلوم نیست که اصلا ...

یاد سحرهایی که مفتِ مفتِ مفت دارد در صفحه نمایش عمرم کنتور میاندازد افتادم !

ای کاش همینطور که سال و بی سال و به خاطر دعواهای سیاسی گتره ای قیمت افتادن شماره های کنتور برق و آب و گاز و تلفن گران میشود و تورم بالاتر میرود، یکی هم تو سر ما میزد که دارد عمرت کنتور می اندازدها و هر سال دست چندم تر می شوی ها و رقم این شماره ها وقتی که از کار بیفتد کنتورت قیمت گذاری میشود ها !!!

یاد حرف استاد افتادم کنار ضریح که اگر ریشه بدهید میتوانید شاخ و برگ داشته باشید مستدام!

هر چه ریشه هاتان قوی تر عمر مرگ و زندگی شاخ و برگتان و تولد برگهای بیشتر، بیشتر!!!!

عجب تلنگری زد بی بی !

راستی، یه سوال سخت در لفافه ای آسان:

چه طور میتوان شکر این تلنگرها رو که به همه مان میزنند و گاه میفهمیم و خیلی وقتها نمیفهمیم به جا آورد؟

اصلا میتوان؟ نمی توان؟ نمیدانم !

جوابش را بلدم و هر کس هم برای خود بلد است، برای همین سر به زیرم و شرمنده، همین و بس!

رفیق، کنتور عمرت را خریدارم، چند؟!

پول خرد نباش!!!

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۵ ق.ظ

به چند تا از دوستا گفتم دیدم فایده نداره!

مجبور شدم بگم ولی باز فایده نداشت!!

استاد گفته بودا برا هر کی نسوز، ولی گوش نکردم،بازم فایده نداشت!!!

خدایا کمک کن گوش کنم و انشاالله زین پس گوش میکنم!

حالا چی بود؟

حواست باشه مثل پول خرد نباشی که جیرینگ جیرینگ همش صدا بدی،

همیشه مثل اسکناس باش اونم تراول!!!!

هر چی اسکناس ارزش ریالیش بیشتر باشه حجمش کمتره!

اینم برای بعضی از رفقا که میگفتن سنگین مینویسی، یعنی اینکه لازم نیست هی خودتو نشون بدی، سر صدا کنی ، به رخ بکشی، هر چی آدم ارزشش کمتر باشه مثل پول خرد سرصداش بیشتره اما هر چی سنگین تره باشه، با وقار تر باشه نزدیک تر به اون تراوله میشه....

دیگه بیشتر حال ندارم ....

خیلی وقت نداریم!

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۱ ق.ظ

بسم الله

هنوز رو حرف خودم هستم(البته حرفی که آموختم از بزرگانم و الا ما رو چه به این بلبل زبونی ها!!!)

اگر یه بشکه نفت و بنزین در بیابان بسوزه  تنها مزیتی که دارد گرمای آن است ولی اگر همان یک بشکه در جای خودش قرار بگیره، قطره قطره اش حرکت ایجاد میکنه!

برای کسی بسوز که انرژی شناس است!!!

برای کسی بسوز که در عوض سوختنت، منفعتی می رساند، مثلا آتش زیر قابلمه می سوزد ولی غذایی را درست میکند که حاصل اون سوختنه!

...

به هر حال وقت ما کم است!

محدودیت های زیادی داریم

با این همه محدودیت و کمبود ظرفیت و توان، باید زمان را درست مدیریت کنیم!

هر کس به اندازه توانش آب رسانی کند،

البته و صد البته که آب رسان اصلی سقاست و وظیفه هم وظیفه او!!!!

من چه کنم؟

بایستم بگویم وظیفه سقاست که آب بیاورد!!!

من هم با توان خودم میتوانم آبی برسانم به تشنگان!!!!

و همین توان میشود وظیفه....

باید یادم هم باشد تشنه ترها در اولویت هستند..

یادم باشد

خیلی وقت نداریم!

انالله...

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۱۹ ب.ظ

این روزها اسیر گریه ها بودم و خنده ها!

انالله و انا الیه راجعون را خیلی خیلی  از نزدیک دیدم....

خدایا امانتدارم بگردان!

راستی استاد فرمود:

فرمود دیدی نفت و بنزین در پالایشگاه ها چه جور میسوزد و هیچ نفعی برای کسی ندارد

ولی اگر همان بنزین در ماشین بسوزد قطره قطره اش استفاده میشود

حال این احوال برخی از ماست!

حواست باشد!

خودت را خرج هر کسی نکن،

خرجی کسی کن که ارزش ثانیه به ثانیه اش را بداند!!

خیلی خیلی به دردم خورد این امر!

دلم پر است از این همه جراحت!!!

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۹ ب.ظ

آری...

همه حرف ها را نمیشود زد

نه این که نشود

آدمش باید بحرفد که ...

مخصوصا وقتی دلت پر باشد از جراحت!

استاد میفرمود:

هر حرف پراکنده ای را گوش نکن

هر حرف پراکنده ای نران

تا ذهنت پراکنده نباشد!!!

به بارم بیار!

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۰۲ ب.ظ

گذری بر پاتوق کتاب کردم

با مجموعه های عکس های چنگ روبرو شدم

عکس ها را که مرور کردم

صدباره شرمنده شدم!!!

و هی مرور میکردم که عکس شهدا را میبینی و عکس آنها برخورد میکنی؟!

فهمیدم هیچ کار نمیکنم، هیچ کار و واقعا فقط جار میزنم!

یادم باشد:

جنگ بــــــود

جنگ هست

خدایا؛ تو اگر بخواهی میتوانی هم به راهم بیاری ، هم به بارم بیاری...

خدایا تو میتوانی، میدانم!!!

و چقدر زیباست اگر عمرت به بار بنشیند با شهادت!!!

آیا برای ما قبرستان نشین ها هم به بار مینشیند؟

دکمه آپدیت خاک گرفته!

دوشنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۰۴ ق.ظ

2 روز پشت سر هم اول صبح، 2 موضوع هم محور رو از 2 شخص متفاوت شنیدم!

اولین بزرگوار:

خدا روشکر!

اگر یک روز درمیون میرفتی بیمارستان تا 5 ساعت خیمه بزنی و با کمک دستگاهها التماس خونت کنی که تصفیه بشه و اگر یه روز این برنامه ت به تاخیر می افتاد و بدنت باد میکرد میفهمدی نعمت سلامتی یعنی چی!!!!

دومین بزرگوار:

در جواب روح منی جلیل پور گفت:

از روستامون تا سراب 25 کیلومتر بود، 6هزار تومان داده بودم و یک موتور خریده بودم، زمستون ها این فاصله تقریبا جاده یخی بود و برفی!

تا میخواست موتور سر بخوره، پاهام رو میزاشتم و حائل میکردم و همینطوری تا به صف تظاهر کننده ها برسیم!

اما حالا با همون پاهایی که بیش از 50کیلومتر دوام می آورد و کلی هم بدو بدو میکرد الان نمیتونم درست راه برم!

حال هم باید به همان نعمت سلامتی پی ببری و هم نعمت جوانی!

***

دومین بزرگوار درست میگفت! یادم هست وقتی جوانتر بودم(البته تا آخرین لحظه انشاالله جوانم) خیلی تحمل و تاب بیشتری داشتم، برای اینکه یک موضوع رو یاد بگیرم و بهش برسم شاید یه ماه شبها فقط 2 ساعت میخوابیدم، اما الان یا پای کتاب یا پای نت گاهی کسی تلنگری میزند:

پاشو، پاشو دیگه سوختت تموم شده!!!

***

 هر روز که داره میگذره داریم قراضه تر میشیم؟!

تا حالا به این پی بردید که خدا سیستم آپدیت رو در اختیار خودمون قرار داده،

ولی خودمون به کارش نمیگیریم!

راستی!

تاحالا فکر کردی چه جور میتونی همیشه آپدیت(نه اطلاعاتی، بل اعتقادی، روحی و جسمی) باشی!

بعضی ها که ازدواج میکنند به جای اینکه آپدیتر بشن، انگار همه ورژن هایی رو هم که آپ کرده بودند آن ایستال میکنند! اینا دیگه کی اند؟( اینجاست که باید پی ببری به این جمله که آقا برای غریزه کار نکن، برا وظیفه کار کن)

داداش ، آبجی! نزار دکمه آپدیتت(به روز رسانی) خاک بگیره!!!

بسوز!

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۳۱ ق.ظ

- خدایا!

بله

یه چیزی بگید این وقت سحر!

چی بگم

یه چی بفرمایید دیگه؟

بسم الله الرحمن الرحیم

ای رسول، ما تو را نفرستادیم الا این که خلق را به رحمت من بشارت دهی!

 و از عذاب من بترسانی!

خدایا ممنونم

آره والا

اینقدر نق نزن

مگر نشنیدی استاد چی گفت؟

فرمود:

انسان موجودیه که با سوختن ساخته میشه!

کسی که از سوختن فرار میکنه، خام میمونه و ضایع میشه!

....

پس بسوزان هر طریقی میپسندی!

این دعا رو نخواه!

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۸:۲۵ ب.ظ

استاد امروز یه حرفی زد اصلا شاخ در آوردم!

واقعا چرا فکر نکرده بودم روی این موضوع؟

میگفت یه وقت نکنه این دعا رو شما از خدا بخواهید:

خدایا راضیم به رضای تو!

بی بی میتونست دعا کنه و دعاش هم قطعا مستجاب بود ولی به قضای خدا راضی بود چون زهرا بود!

ارباب میتوانست کاری کند که دست احدی اصلا بلند نشود چه برسد به جسارت، ولی راضی بود به رضای خدا!

در کل اگر خواستی راضی به رضای اوست کریم باشی کلی باید ظرفیت داشته باشی!

فعلا تا همین جا تا یه کم فکر کنید تا بقیه اش رو مینوسم...

حالا چی بخواهیم هم باشه طلبتون ، یه کم فسفر خرج باید کرد!

راه ولی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۷:۰۸ ب.ظ

به نام آنی که میدانست چرا باید بگوید جهاد کنید که گفت!

پر از کلمات و واژه هایم از این جهاد، آن هم فرهنگی!

در چهار محال شاید بیش از چهار چیز محال بود ....

1- ولایت پذیری

2- یک رو بودن

3- وحدت

4- نمیگویم این را بماند در دلم!

نکته هایی رو می نویسم برای خودم تا بماند ... یادم نروند...

فقط همین را بگویم که شب بعد تحویل سال در جلسه ای به بچه ها گفتم:

خدا رو شکر که مسیر را درست آمدیم!

همان راهی را که ولی میخواست آمدیم!

نماندیم تا او امر کند که بیاییم!

با اشاره هایش راه را یافتیم!

غصه این را نخوردیم که در جواب از تو به یک اشاره  بگوید از اشاره هم کار گذشته!

خدا را شکر!!!

اوستا

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۸ ب.ظ

سلام

اوستا ، نه امسال، تا آخرین نفسم...

مرا برای خودت تربیت کن!

درخاکی ....

دوشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۴۹ ب.ظ

میروم و نمیدانم باز هم میایم یا نه...

اگر آمدم باز هم جار می زنم ...

اصلا ماندن برای اینجا نیست ....

یک جا فقط ماندن دارد و ان هم آن طرف هست نه این طرف....

این طرف فقط رنگ دارد ...

این طرف ورودی آن طرف است ....

این طرف گزینش آنجاست ....

این جا یک در خاکی است که باید از او رد شد...

چه کسی میداند تا کی زنده است در این مرحله؟!

هر چند جانه هم که باشیم آخر جانمان را غول این مرحله میگیرد!

خدایا ما به مرگ طبیعی راضی نیستیم فقط شهادت .... خودت میدانی... ما را دربین فاطمیون و شهیدان همراه حضرت مادر سلام الله علیها

قرار بده

ای کاش رنگ شهر بازی ام نمی داد...

 یک جمله و آن هم حلالیت ...

نماز یعنی حال گیری خدا!!!!

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۱۸ ب.ظ

ای خدا ....

این باید همیشه

یادم باشه که :

نماز برای کیف کردن نیست !

برا حال کردن نیست!
عبادتی نیست که لازم باشه

شما اونو با سوز و گریه و اشک بخونید.
اگه بنا بود هر وقت نماز می خونید باید گریه کنید

خدا می گفت
هر وقت حال داشتید نماز بخونید

اتفاقا خدا دستورالعمل نماز رو یه جوری صادر کرده که

حالت رو هم بگیره !
وسط کار و بار و بازی های دنیایی یه وقت زنگ به صدا در میاد

یالا به خط شید

تا مشخص بشه کی سختی میکشه

با بخواد یکی از مشتقهای این آیه رو بهم بفمهونه

که

ان مع العسر یسری

وقتی سختی کشیدی بعد

می فهمی آقای بهجهت چرا ناله میزد تو نمازاش!

تو سجده ش

یادش بخیر و خدا روشکر!

ما که منتظر بودیم تا به قنوت و یا سجده آخر برسن آقا تا صدای ناله رو بشنویم!

خدایا ما رو اهل نماز کن!!!

خوشگل پسند!!!

پنجشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۶:۴۳ ق.ظ

استاد فرمود:

"بچه ها، آقا خیلی خوشگل پسندن! خیلی!

من میدونم خیلی خوشگل پسندن ها!

یه خطای کوچیک ببینن عقب میافته اومدنشون!!!

ولی

مطمئن باشید اگر لب پرتگاه باشید، هولتون نمیدن، دستتون رو میگیرن!"

***

ای وای من.......چقدر آمدنت را مقصر بودم و هستم....

چقدر دارم دستت را پس می زنم .....

ای خخخخخخخخددددددددددااااااااااااااااا

آری؛ چه زیبا میگفت:

دربازار عشق

نه به آنچه داده ای،

به آنچه نداده ای مینگرند..

صراط مستقیم میخواهد دلم!

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۱۳ ق.ظ

خسته ام....

خیلی....

از دست .....

لالم....

دلم گرفته برای ...

نمیدانم چه کنم ...

باید خستگی ام راجبران کنم

شنیده ام از محرمانش که طوفان هایی در راه است

که آقایم در سه هفته قبل

سه بار مشهد رفته، دوبار جمکران!

البته به قول یکی از بچه ها که خبر را شنید گفت: خوش به حال آقا چه سعادتی!!!

و من هم خندیدم، اما از همان ها که از گریه غم انگیزتر است !

یاد جوانی افتادم که وقتی در راه کربلا ، از او پرسیدم که عکس آسیدعلی رو به چه مناسبت به سینه زدی؟

گفت با لهجه شمالی:

آقا نمیتونستن بیان ، ما به نیابتش داریم میریم ، خیلی لذت بردم ، افرین!

من هم به نیابتش نذر کرده ام ...

نــذر کـــرده ام

صد دور تسبیح " اهدنا صراط المستقیم" بخوانم

شاید این بار مسیرم به کربلا افتاد

فقط به نیابت آسیدعلی آقا...

نگاه من و سگ!!!

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۱۵ ب.ظ

یا ناظر

در اتوبان که در حرکت بودم مزدایی از کنارم رد شد، قسمت بارش نظرم رو جلب کرد!

اول فکر کردم گوسفنده، دیدم نه، یه سگ باحاله (حالا ازکجا فهمیدم باحاله بماند، شاید به خاطر اینکه سرحال بود...)

بسته شده بود به نرده های ماشین و داشت نگاه میکرد به اطراف و دور دست های کویر!

یه لحظه با خودم گفتم اینم داره نگاه میکنه، تو هم داری نگاه میکنی!

فرقمون چیه؟!!!!!

با خودم میگفتم داره به کجا نگاه میکنه، به چی فکر میکنه؟!!!

اصلا فکرم میکنه؟

آها، فرقمون رو پیدا کردم!

یه لحظه هم خودم رو مقایسه کردم، مگه من دارم به چی فکر میکنم؟!!

خب اگر فرق من و او اینه که من عقل دارم و او نداره باید تو نگاه کردنم هم فرق باشه دیگه!!!

ولی آیا هست؟

آیا استفاده میکنم از او؟

یا منم غریزم بر عقلم غلبه کرده؟

چقدر سوال ای خدا!!!!

یادش بخیر زمبه تو کارتون میتی کمان! حالا چون فیلمش خارجی بود فرقی نمیکنه با چه "ز" ای بنویسی!

اون از خیلی ها که عقل دارند عاقل تر بود!

بعضی وقتها میبینم عقلمون رو کنار میزاریم و غریزه فقط و فقط جایگزین میشه!

این است علامت حاکم بزرگ برای حیوان ناطق:قوه نطق و تفکر و عقل و اندیشه!

اگر آن را به کار نبندیم از حیوانات هم بدتریم!

انسان ترکیبی از چندین موجوده!

قسمتی از حیوان ، قسمتی از ملائک و با چاشنی عقل و اندیشه و اختیار!

این قوه عقل و اندیشه و اختیار باعث شده تا انسان از جایی که قرار گرفته رو به سوی کجاهاااا قدم برداره!!!

مثلا خلیفه الله بشود و یا ....

اما...

اما حیف که...افسوس

عقل و فکرمان شده وسیله ای برای تامین غرایز حیوانی!

چگونه و به چه طریق خوراک چند روزه این مهمانی دنیا را تهیه کنیم!

چگونه در پی جنس مخالف بدویم!

چگونه مسکن در پی مسکن تهیه کنیم!

و...

باور کنید گاهی در تامین غرایز حیوانی حیوانات را هم متحیر می کنیم!

الاغی که به نمایندگی حیوانات به "نفهمی" اسمش بد دررفته هم حد و تعادل، در تامین نیازهای حیوانی اش نگه می دارد اما امان از من انسان!!!

جای منطقیون خالی که حیوان مدرن امروز را تحلیل کنند!!!افسوس

 میترسم فردای قیامت همین سگ و یا الاغ جلویم رابگیرند و مواخذه ام کندکه ....

باز هم فهمیدم که خیلی نفهمم!!!

جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۸ ق.ظ

خدارو شکر که هر از چندی بعضی ها را به رخت میکشد تا بفهمی که خیلی نفهمی!!!

بله، تعجب که ندارد ، این که نفهمیدیم اعتماد و توکل به او یعنی چه؟

صبر کن و ترمز توجیهت را بکش، یک لحظه اجازه؟

شما میگوید نخیر من نفهم نیستم، خب، خدا روشکر، ولی من هستم!

چرا؟

کار ندارد که، چند سوال و جواب مشخص میکند چه کاره ای؟

1- تا حال چند بار خدمت حضرات معصومین علیهم السلام رسیدی، خیالت جمع بوده که میشنوند و دیگر نگران آن موضوع نباشی؟

2- تا حال چند بار کارهایی را که باید برای او انجام بدهی، صرفیدن یا نصرفیدنش را سنجیدی؟

....

آقا، بیخیال!

تا وقتی که به فکر صرفیدن کار برای او باشیم،

تا وقتی که کارها را با خط کش خودم میسنجیم، همین آش است و کاسه؟

....

ای کاش می فهمیدم که آمریکا ایران را تحریم کرده،نه امام زمان ما را!!!

بلکه ما او را تحریم کردیم!!!

تحریم از فهمیدن حقش که او مدیر است، می داند،می بیند، می فهمد، تو کارت را بکن، او خودش بلد است کارش را ....

ولی هیهات که نفهمم....

چرا دروغ بگویم، اگر فقط همین را قبول کنم که او می فهمد دیگر هیچ غمی ندارم....

تازه نخواستم بیشتر عمق این نفهمیدن را نشان بدهم!

و الا باید میفهمیدم که مدیر کل اصلی(اوست کریم) این عالم هر وقت مُرد نا امید شوم....

هیهات....

سحر وقتی از شهرکرد آمدم  به شهر حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها و و حضرت معصومه سلام الله علیها و علیه السلام به محضربی بی، راننده تاکسی گفت: داخل شهر؟ گفتم بله/ چقدر میگیری؟ روز که 6تومانه الان که دیگه نصفه شبه! یاعلی رو گفتم لنگان لنگان راه افتادم ...

اتوبوسی ایستاده بود و جوانی را سوار کرد؟ گفتم تا میدون میری؟ با کله دو کیلوییش سری تکان داد و به حالت ناراضی گفت آری که راننده پرایدی که مسافرش یعنی همان جوان را سوار vip کرده بود گفت من میرم بیا بریم، کچلی بود باصفا همراه همسرش و فرزند تازه به دنیا آمده کچلش!

تا میدان که نرسیده گفت تا سعیدی میروم اگر میخواهید همراهمان باشید که منم از خدا خواسته گفتم اگر مزاحم نیستم، هستم!

سعیدی پیاده شدم و کرایه اش شد دعا برایش!

لنگان لنگان به سمت خورشیدی که روبرویم بود می رفتم که پرایدی ایستاد. حرم؟ بله هنوز نشسته بودم که دستش را عقب صندلی برد و شیرینی در آورد و روی کتابم گذاشت: شیرینی حضرت زینبه ! عجب، جلوتر هم ایستاد و به همه کارگرهای شهرداری شیرینی میداد. مسیری را گفتم که گفت همونجا میرم و در راه گفتم که صبح برای هماهنگی یه نمایشگاه فاطمیه رفتم و الان اومدم و ماشینم فلان جاست، گفت: نیگاه کن ما یه سری آدم معتاد برگشته با مدد اهلبیت هستیم، حالا سهم ما چیه از این کاری که میخواهید بکنید...

6 تومان و بیشتر که ندادم هیچ، مجانی هم آمدم، یک چیزی هم گرفتم!

حالا نفهم ، بفهم که او سربازان خودش را میفرستد، تو کارت را بکن!!!

آجر عمل، یکی یکی

پنجشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۳۲ ق.ظ

یا عامل....

راست میگفت استاد، چقدر حواسمون پرته! آدم از اطرافش و اطرافیانش کلی میتونه درس بگیره

میفرمود:

بناها رو دیدید، یکیشون بالای دیواره و دیگری از پایین ، آجر میاندازه بالا.

او باید آجری را که گرفته بگذارد توی کار، بعد آجر بعدی را برایش بیندازند؛

این آجر رو هنوز کار نگذاشته ، یکی دیگه رونمیشه گرفت، چون نمیتونه دو را باهم بگیره، اگر هم بگیری نمیتونی دو تا رو کار بگذاری!

عمل به عِلم چنین است.

آدم درخواست میکنه: خدایا به من بفهمان!

خداوند می فرماد:خب، این ها رو که بهت فهموندم، عمل بکن، تا باز هم به توبفهمانم!

واقعا چقدر دور و بر ما از این نکته ها پره!!!

خدایا ما رو عالم عامل بگردان!

خدایا وضع ما خوب نیست، یه وامی بده تا این آجرهای عمل رو کم کم رو هم بجینیم!

شصت پا!

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ

اگر شصت پات در رفت؛ ناخون پات شکست، باید فکر کنی یا نه که چرا؟!!

یاجابر العظم الکسیر

واقعا عجب اسمهایی داره این اوست کریم ها!

وقتی استاد در تفسیر این اسم نکاتی رو میفرمود زیاد فکر کردم.

اصلا چند روزه مجبور شدم زیادتر فکر کنم، به این دلیل که اوستا یه کم فشار کاری رو بیشتر کرده دارم رصد میکنم که چرا؟

چی شد که باید یه زخمی به تنم بشینه که یک هفته آسه آسه راه برم؟

اگر به استناد روایت ببینم که باید خدا رو شکر کنم که بالاخره بلا همین جا به سرم  اومد، چون فرمود بلایی به شما نمیرسد الا اینکه کفاره گناهان شماست.

چون اوستا فرمود که اگر کسی به قله کوهی هم برود کسی را میفرستم تا بلایی را به سرش بیاورد تا به بهانه آن بلا آن دنیا در امانم باشد.

استاد میفرمود: ما هی بشکنیم و او هی جوش بزند

واقعا همینطوره، درست می فرمان، اینقدر خدا جوش میزنه که ما حالیمون نیست، هی میشکنیم جوش رو ،

ولی وقتی میبینه که ظاهرا داریم می ریم سمت لج بازی یه جوری بهمون میفهمونه که آهسته تر...

این یه طرف قصه که باید ببینیم...

اما طرف دیگر....

بالاخره اگر جنگ هست و آن هم از نوع نرمش ، تیر و ترکش خودش را دارد.

تیرو ترکشش هم همین چیزهاست، باید شخصیت را کنار بگذاری، وسط میدان بیایی، همراه بچه ها باشی تا آنها هم همراهت شوند.

وقتی عقبه دشمن قوی است ، آتش فوق العاده می ریزد، میدان مین های حرفه ای زده اند، باید چند نفر قربانی شوند .

شب های عملیات هم تا اعلام میکردند که ایا کسی هست که بر روی میدان مین برود، کلی داوطلب می آمدند.

الان هم هست، ولی اینقدر این میدان بزرگ هست که داوطلبان جواب نمیدهند!

خدایا میدانم که این جنگ مرد میخواهد، کمکم کن مبارز باشم...

ما در دو میدان جنگیم: جنک با نفس، جنگ نرم.....
خدایا تو قادری کمکمان کنی در میدانی که شیطان در کمین ماست..

خدایا تاکتیک را هم خودت بیاموزمان...

خدایا کمکمان کن دشمن را بشناسیم

خدایا روش های مبارزه با او را به چشممان آور.....

تیز کردن عقل!

سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۰۴ ب.ظ

در کنار همه خصلت های بدی که در کلاس درس دنیا از شیطان آموختم و شاید هم برخی مواقع شاگردی خوب بودم و با او به مباحثه پرداختم و حتی نکته ای بدیع به گوش این استادرانده شده ام رساندم، در عوض یک خصلت خوب را خیلی دوست داشتم و سعی ام بر رسیدن او بوده که انشاالله به لطف حضرت حق هم ثابت قدم و پیشرو باشیم در این خصلت.

برخی مواقع هم، از برخی مسافرانی که در این سفر دنیا، همراهم هستند، این را دیدم بهره بردم و  خیلی اوقات هم که  ندیدم زنگ خطر ذهن به صدا در آمد که ادب از که آموختی از ....

و چه لذتی دارد نیمه شب کتابک خواندن و تامل کردن....

آن هم وقتی می بینی لااقل آن خصلتی که دنبال تقویتش بودی چقدر برای یکی از اساتید اخلاقی مهم بوده که یک فراز کتابک را مختصش کرده است.

:

دیده اید قصاب هر از چند صباحی کارد قصابی اش را تیز میکند و اگر نکند کارش پیش نمی رود....

عقل هم کند می شود و  باید تیزش کرد.

عقل چگونه کند میشود؟

گاهی عقل در تشخیصش اشتباه میکند.

اگر بعدا که آدم فهمید اشتباه کرده است، اعلام کند اشتباه کردم، این مثل تیز کردن چاقوی عقل است.

اما ا گر با خودت بگویی ، اگر اشتباهم را عنوان کنم ، بعد از این ، حرف های مرا جدی نمیگیرند، چاقوی عقلت ، پس از هر اشتباه ، کندتر میشود.

هر جا که اشتباه کردی بپذیرش و بدان که در حال تیز کردن عقلت هستی!

غربال آدم ها!

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۲۰ ق.ظ

یا قادر....

پرسید که کارهای مجموعه به کجا رسیده، گفتم هیچ، فعلا آدم نیست!

استاد مطلبی را فرمود و مسئولیتی را به دوشم گذاشت، در مشورت، اطرافیان نزدیک میگویند: کسی را ندارد، قبول کن!

به فرمانده پایگاه گفتم: چرا فلان کار که نیمش انجام شده تمام نشده، گفت کسی نیست !

این داستان تازگی ندارد !

چرا که علی علیه السلام خانه نشین شد و ولایتش غصب، چون یاری نداشت!

امام حسن علیه السلام را گفتند چرا قیام نکردی و صلح کردی؟

چند حیوان دست شمار را نشان داد و فرمود:اگر به اندازه اینها یار داشتم قیام میکردم.

حضرت رحمه  الله الواسعه هل من ناصر سر داد ....

....

امام صادق علیه السلام را گفتند:

چرا قیام نمیکنید، مردم با شماهستند، خیلی یار درخراسان دارید!

آقا غلامش را به درون تنور فرستاد و بعد از دقایقی به پرسش کننده فرمود:

چند نفر ولایت پذیر مثل این غلام ما داریم در خراسان شما؟

و او گفت: آقا من از خواهشم گذشتم شما هم بگذر، هیچ!!!

....

و گفتیم و گفتند که چرا یار از دیدگانمان غایب است :

گفتند منتظر 313 مرد است ....

آری ظاهرا غربال ها ادامه دارد تا خالص از ناخالصی جدا شود!!

اصلا رکن رکین این دنیا ظاهرا همین غربال هاست!

وصال زلیخا...

دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶ ب.ظ

یا مراد....

باب 48 علل الشرایع را می خواندم...شروع به  تحقیق کردم که حضرت یوسف در چه سالی می زیسته؟!:

 1600سال قبل از میلاد مسیح !

از میلاد مسیح تا میلاد خاتم الانبیاء هم حدود 600 سال طول کشیده و این بعلاوه 1600 یعنی 2200 سال.

خب همین حالا به روز کنید تاریخ رو ، یعنی حدود 3650سال قبل یک خانومی به نام زلیخا به خاطر زیبایی یه آقایی خاطرخواهش می شود و بعد آن جریان ها  نهایتا بعداز پیر شدن وقتی به خدمت حضرت یوسف علیه السلام میرسد و خود یوسف این جواب را از زلیخا می شنود، می فرماید: اگر پیامبر آخرالزمان را که از من زیباتر و خوش اخلاقتر و با سخاوتراست می دیدی چه میکردی؟!

زلیخا میگوید راست میگویی و حضرت می پرسد چگونه فهمیدی که راست گفتم ؟!

و او میگوید همین که از آن پیامبر گفتی حس کردم در دلم محبتش را!

سپس خدای عزوجل به یوسف وحی کرد که او راست میگوید و من به خاطر محبت او به محمد صلی الله علیه و آله او را دوست دارم و بعد به یوسف امر کرد که با زلیخا ازدواج کند

با یک حساب سر انگشتی وقتی می بینم کسی که 3650 سال قبل محبت پیامبر ما را به دل داشته، به مرادش می رسد!

یک لحظه تأمل کنید، فقط محبت او را به دل داشت، آن هم صدقه سر یوسف بود و دیگر هیچ، اما خدایش به واسطه این محبت او را به مرادش رساند. حال شما بگویید این انصاف است که خدا کسی را فقط به خاطر یک محبت به مرادش برساند و ما را به خاطر همین محبت به مرادمان نرساند، تازه محبت ما کجا و محبت زلیخا کجا، کجا زلیخا محبت زهرای مرضیه سلام الله علیها را داشت؟ کجا محبت حسین فاطمه علیه السلام را داشت؟

من دلخوشم به همین محبت ها ....

خدایا، تنها مال من از این دنیا که خودت هم نداری دعا هست:

 دست ما را در دست مرادمان یوسف  فاطمه بگذار.

فجر روح الله، صبح بقیه الله

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۵۹ ب.ظ

چه خبر بود امروز،آری! این هنر مدیری است که مدیریت در سایه دارد ...

.....

از کلینی تا به  خمینی زحمت کشیده شد تا روح خدا ظهور کرد. و این دقیقا عین نقشه راه جد آن مدیر است . آیا به نظر شما این مکتب شکست خواهد خورد؟! مکتبی که امام هایش منظم و پشت سر هم می آیند، ردیف، مشخص با طرح و برنامه!

یازدهمی زمینه دوازدهمی را فراهم میکند و میگوید چون او نیست امت هست و امام هم هست که اگر این امت و امام  همدیگر را پیدا کند(که نشانه هایش از مانند امروزهایی معلوم است) حرکت جهانی رخ خواهد داد

حالا 35 سال است که ....

شما می دانید فجر بدون صبح نمی شود و هیچ صبحی بدون فجر نمی شود. فجر صبح میخواه،د پس این فجری که اتفاق افتاده بعد از هزار و چند سال شب (  آری تا 57 شب بود، دیکتاتورها بودند)، یکدفعه از 57فجر شد صبح میخواهد.

این فجر روح الله است که به صبح بقیه الله ختم می شود و این فجر مقدمه صبح بقیه الله می شود .

آدم دچار طمانینه می شود و میگوید عجب مکتبی! پیش بنی شده، حساب کتاب دار، دارای نقشه راه.

ما تا صبح باید از این فجر عبور کنیم و به صبح برسیم .

باید به آقا اطمینان بدهیم که تخطی از مسیر نمیکنیم و البته با کمک او هم این طور بوده ایم. مگر یادتان نیست که زمانی، یک سری فقط همافرهایی که آمریکایی ها آموزششان داده بودند با امام همراه شدند،ولی در حال حاضر لشکرهای زیادی با او هستند، اصلا این را بگوییم که از تهران تا دمشق در خدمت انقلاب روح الله هستند. ارتش روسیه الان در خدمت انقلاب امام هستند. بله این را قران هم میگوید در سوره پیروزیش که ولله جنود السموات و الارض یعنی تمام ارتش ها مال خداست ، آری اگر ما هم مال خدا باشیم جنودش (اسبابش) را در خدمت ما قرار می دهد و این را باید ظریف و همکارانش بداند که من کان لله کان الله له.

مگر ارتش سوریه نمی توانست با اسرائیل سازش کند، چه کسی اجازه نداد؟  آری، امام زمان اجازه نداد، چرا که او قدرت قاهره الهی است و ابرقدرت است و این حرف شاید برای امثال منی سخت باشد، چون که ما مدیریت او را قبول نداریم!

 یاد حرفهای آقای غرضی افتادم که در برنامه شناسنامه به مجری می گفت: نگذار من زبانم باز شود،والا.... بابا جان، در همین قم خیلی ها از خواص (___) مدیریت امام زمان عجل الله تعالی فرچه الشریف را قبول ندارند.

ایها الناس: او حاضر است، زنده است، حی است، مدیر است، دستور می دهد، عزل میکند، نائب قدیم را او نسب کرد، نائب جدید را او نسب کرد، ولی ما باز هم قبول نداریم!

قبول نداریم که او درهمه میدان ها هست، التحریر و الولو  که اگر مدیریتش را قبول داشتیم قبول میکردیم!

...

ما تنها نظامی هستیم که در راس آن آیت الله است،حتی در عراق حضرت آقای سیستانی در راس نیست هر چندحمایت میکند و این نظام در حال تسری به همه جاهای دیگر است.

...

قرار هست یک اتوبانی احداث شود از تهران تا دمشق و یک پیچ تاریخی به بیت المقدس دارد. خون ، جنگ، انفجار و مجاهدت ابزار و مصالحش هست و درحال زیر سازی است و هیچ کس جلوگیری نمی تواند کند از احداث او ، چون یک سوپر پاور واقعی درجهان در حال تصرف هست، میگوید این اسلحه ها از کار بیافتند: می افتد!  مگر ندید که روی میزها سلاح های شیمیای هستند ولی تکان نمیخورد ، چرا؟ چون یک قدرت فائقه ای بالا سر هست که نمیگذارد.

این اتوبان از تهران شروع شده در ماه بهمن57 و می دانید که بهمن ذره ذره درست می شود، اول توپ پینگ پنگ هست و کم کم بزرگ می شود و یکی یکی شاه ها را در یک دومینو به زیر میکشد. اول تهرن بود و بعد بغداد. یک زمانی با عراق میجنگیدیم ولی الان شهید می آوریم و کشته هایشان را می دهیم.

و باز قدرت خدا را ببینید که سردار قادسیه را آمریکا بر می دارد و خودش هم می رود. عربستان پر رو می شود و داعش درست میکند که اگر این ها میخواهند اتوبان درست کند نگذارد. مگر نمی بینید ارتشی که ظاهرا لائیک هست در سوریه با قدرت دارد میجنگد و با اذعان آمریکایی ها قوی شدند و این نفعش به کیست جز اسلام.

همه تلاش مقابل این است که جلوی احداث این اتوبان را بگیرد. این که اسرائیل همش میگوید هسته ای نباشد از ترسش هست و بداند که این اتوبان احداث می شود، چون مدیری دارد ابرقدرت و ناظرانی همچون سید علی.

یادتان می آید که امام فرموده بودند که اگر مسلمین نفری یه سطل اب بریزند اسرائیل از بین خواهد رفت، شاید همیشه میگفتیم که چه جور این طور خواهد شد، زیاد دور نیست و نشانه هایش در لشکر اربعین 25میلیونی کم کم در حال نمایان شدن می باشد. لشکری که در زمان خودخواهی ها فقط یک میلیون خدمه دارد!!!

بیایید باور کنیم مدیریت او را تا استرس ها کم شود، دیگر دیگران را ابرقدرت ندانیم.

جهان مدیر ندارد! یعنی چه؟

پس خلیفه الله کیست؟

امیدوار باشید،این فجر چون صبح میخواهد به سمت صبح می رود و هیچ شکستی ندارد، هیچ فردی چه از داخل و چه از خارج نمی تواند جلوی صبح شدنش را بگیرد، ما هم می توانیم سوار این قطار بشویم و در این مسیر ترسیم شده استوار و محکم باقی بمانیم.

خدایا ما را در راهپیمایی که برای محو اسرائیل شکل میگیرد باز هم راهی کن.