جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

روحم رشد نکرده!

پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

شب اول ، شب دوم ، شب سوم ماه شعبان است.....

و چشمانم باز و بسته که بشوند شب عید فطر می رسد!

رجب که گذشت و گذشت ....

حال من مانده ام...

منی که روحم هنوز در نطفگی به سر میبرد و رشد نکرده!

کی رشد میکند خدایا؟!

کی؟.....

حجاب دین یابی!!!

چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

یه کتابی رو میخوندم که یکی از اساتید بزرگوار سفارش کرده بودن، خیلی پرمغز و پرفکر بود!

یه جمله ی پرفکرش رو برای شما گذاشتم، یه کم فکر کنیم روش:

"دین دهی" حجاب " دین یابی" میگردد!

پاهایت فقط برای توالت رفتن و ... است!!!؟؟؟

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ق.ظ

یادمون باشه....

مادامی که با پاهای خود میخواهیم فقط تا توالت و آشپزخانه رفت و آمد کنیم، این پاها لغو و بی حاصل و فلج و راکدند!

اما...

اما اگر به فکر راه های طولانی و عظیم ،همانی که در آیه 6 سوره انشقاق اشاره شده است بودیم، آن وقت است که پاها را آماده میکنیم تا رسیدن به مقصد!

اون وقته که بهشت یکی از منازل در مسیر ماست، نه مقصد ما!

محکومیم!

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ق.ظ

همه ما انسان ها محکومیم!

میدونید چرا؟

چون در خلقت ما قطعه ای نهاده شده به نام تفکر!!!

در نتیجه باید منتظر حکم حاکم در محکمه خودش برای چه طور استفاده کردن از این قطعه باشیم!!!

همین...

کلاه سر خدا!

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ق.ظ

یه مطلبی رو نوشته بودم ناقص!!! یهو این مطلب رو دیدم که انگار از روی مطلب بارنگذاشته و همچنین رسم الخط بنده سرتاپا تقصیر کپی شده بود!!! ولی چون کاملتر بود دیگه موازی کاری نکردم، همین رو برا شما گذاشتم:

بچه تر که بودم، شیطنت هایم بیشتر از امروز بود.

یک روز شیشه این همسایه را می شکستم و فردا، سر پسر همسایه دیگر را.

یک روز صبح، عمویم که از کارهایم عاصی شده بود؛ صدایم زد و پیشنهاد داد با پولی که می دهد، کاری اقتصادی دست و پا کنم. پیشنهاد خودش فروختن بیسکوئیت به بچه های محل بود. من هم از خدا خواسته، پولها را از عمو گرفتم و از عمده فروشی، ده بیست تایی بیسکوئیت خریدم.

یک جعبه چوبی میوه هم سرو ته شد و سر کوچه خودمان که از قضا گلوگاه محل نیز محسوب می شد، اولین دکان بیسکوئیت فروشی من پا گرفت. اولین روز، کسب و کار تعریفی نداشت و بیشتر وقت من به بطالت گذشت. بچه ده ساله ای را در نظر بگیرید که از صبح تا ظهر جلوی ده بیسکوئیت بنشیند و گرسنه شود. طبیعی است که شیطان در جلدش برود و به بیسکوئیت ها دست درازی کند. ظهر که شد، پدر از سر کار آمد و با دیدن من، که نان آور خانه شده بودم، خندید. نزدیک آمد و پرسید که چه می کنم و از صبح، چقدر کاسب بوده ام. من هم گفتم بیسکوئیت را خریده ام سه تومن و می فروشم پنج تومن. دروغ می گفتم. خریده بودم پانزده ریال و می فروختم دو تومن. پدر با شنیدن این حرف گفت: خوب یکی هم به ما بده. من هم زرنگی کردم و بیسکوئیتی که ازصبح به آن نوک زده بودم را به دستش دادم. پدر بیسکوئیت را زیر و رو کرد. ظاهراً می خواست چیزی بگوید، اما نگفت. دست دیگرش را در جیب فرو برد و یک ده تومنی بیرون آورد و به من داد. من ایستادم و جیبهایم را گشتم و دست آخر گفتم: پنج تومنی ندارم که بقیه پول را پس بدهم. پدر هم گفت: اشکال ندارد؛ بعداً با هم حساب می کنیم. و این بعداً هرگز نرسید.

تا عصر، پشت دکانم بودم و پس از آن به خانه رفتم و بیسکوئیتی که به پدر فروخته بودم را از سر طاقچه برداشتم و خوردم.

امروز که من پدر شده ام و پسری دارم که شیطنت می کند؛ فهمیده ام که آن روزها، پدر قیمت بیسکوئیت را می دانست؛ می دانست که بیسکوئیت را دو تومن می فروشم؛ می دانست که پنج تومنی دارم که پولش را پس بدهم؛ می دانست که بیسکوئیت نوک زده را به او انداخته ام؛ و می دانست که بیسکوئیت را خودم خواهم خورد. و من امروز فهمیده ام که پولی که عمو به من داد را پدر داده بود؛ فهمیده ام که این بازی برای این بود که من دست از «خبط و خطا» بردارم و آدم شوم؛ فهمیده ام که پدر به دنبال «راه انداختن» من بود.

***

امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند: «رجب نام نهری است در بهشت که از شیر سفید تر و از عسل شیرین تر است؛ اگر کسی یک روز از این ماه را روزه بدارد؛ خداوند از آن نهر به او خواهد نوشانید.»

گاهی می پرسند: این چه موازنه و معامله ای است که اگر کسی تنها یک روزه بگیرد؛ خداوند او را به بهشت می برد و از نهر رجب به او می نوشاند؟

سوای همه پاسخ های متینی که به این پرسش داده شده؛ به گمانم هدف خداوند این است که ما دست از «خبط و خطا» برداریم و در این ماه رجب «راه بیافتیم»؛ و الاّ خداوند قیمت یک روز روزه گرفتن را می داند.

با این وصف، نامردمی است که به جای کلاه گذاشتن بر سر خدا!! به دنبال خبط و خطا برویم و شیشه همسایه را بشکنیم.