جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

چند جور راهی کردن داریم که با صلوات همراهه!

دو تاش رو هممون چه بخواهیم و چه نخواهیم تجربه خواهیم کرد!

یکیش شب عروسی

امروز وقتی کنار تربت همکارمون بودیم، صدایی از بلندگو پخش شد که ناخودآگاه به شب عروسی رفتم!

همونجایی که همه جلوی درب خونه بختت ایستادند و یه وقت یکی از بزرگترها بعد از این که قربونی انجام می شه و ...

میگه راهی شون گنید برن خونشون با صلواتی بر محمد و آل محمد که همه صلوات می فرستن و راهی میشی!

وقتی وارد می شی کانه تو مسیر جدید زندگی قدم گذاشتی و مسئولیت هایی رو باید انجام بدی و .....

.......

اما اون صدایی که من رو برد به شب عروسی چی بود: با صلواتی هادی رو بدرقه کنید تا وارد خانه تنهاییش میشه!

دلم لرزید

اینجا هم شروعی جدید هست،ولی همه مسیرهایی که داره از دروس قبلش که فرا گرفتی مشخص می شه برات!

اینجا تنها هستی، هر کی که بودی باش! هیچ کس رو هم همراهت نمیفرستن که نترسی!

اصلا این جا باید بترسی!

اینجا بیت الوحشه هست!

اینجا بیت الغربه هست!

اینجا تنهایی و مسیر را باید.....

شاید هم تنها نباشم و شاید امامم ....

نمیدانم .....

ولی خب مسیرها خیلی سخت هستند و من بی چاره!

خدایا..... ببخش....

این هادی که امروز رفتم کنار خاکش هم هیکل تنومندی داشت و هم جوان سالمی بود!

یکهو، آره یکهو کمرش میگیره از پشت می افته زمین، جمجمه ترک بر می داره و مرگ مغزی و وداع.... به همین راحتی ....

یعنی کی اجل من قراره برسه؟

یعنی تا کی بهم وقت داده؟

یعنی تا کی باید گند بزنم؟

یعنی با کی میتونم گندکاری هام رو درست کنم؟

خدایا، تو وضعم را میدانی،مخلوق توام، از روح خودت بر من دمیدی و من بی شمار خواه بودم در این دنیا....

عاقبت به خیرم کن!

دربست در اختیار باش!!!

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ

نگاه کن!

مثلا الان شما یه تاکسی دربست اجاره کردی تا به کارهات برسی، اونوقت این آقای راننده محترم هی از شما اجازه میگیره(اجازه میگیره ها) که مثلا آقا من یه کار کوچیک دارم و ده تا از این کارهاش رو انجام میده، بهت بر نمیخوره!؟ نمیگی این چه وضعشه؟ مثلا ما دربست گرفته بودیم که کارمون زود راه بیافته !

آقا حرف بنده اینه:

باید هر چیزی سر جای خودش باشه!

حتی وقت!

یعنی اگر وقتت رو الان برا بنده گذاشتی خواهشا دیگه اینقدر بی محلی بهم نکن!

البته یکی نیست همین حرف رو به خودم بزنه! چی؟

بابا مگه مثلا من وقتی جلو اوستام وای می ایستم تا تکلیفم رو انجام بدم حواسم فقط پیش اونه؟!

البته اینقدر اوست کریم ، مهربونه که به رومون هم نمیاره!

نگاه کن من این حرفا حالیم نمیشه و اصلا هم صبر اوستای شما رو ندارم!

خواهشم اینه، الان که با این همه بی وقتیت برام وقت گذاشتی، خواهشا این ارتباطاتت با دیگران رو قطع کن و اینجا باش!

چقدر این موضوع مهمه ؛ مخصوصا امروزه تو زندگی ها و خانه ها!

یکی از سوال های بچه ها که بعضی داشت شاخشون هم در می اومد این بود که شما چه طوری بین این همه سر و صدا و داد و بیدا می چرتید!

بهشون گفتم: بچه ها نگاه کنید، الان به خودم گفتم ، به فرماندهی بدنم گفتم که نیاز دارم به خواب، پس باید بخوابم!

همینطوری که به همون گفتم: صبح باید از همه زودتر بلند بشم و ....

لذا وقتی وسط این فریادهای شما دراز میکشم دیگه فقط فکر میکنم به این که باید الان بخوابم و راحت یه چرتک 5 دقیقه ای می زنم ! به همین راحتی!

القصه جمع بندی مطلب اینه که باید به  این برسیم که  الان که مشغول این کار هستیم وقتمان را کامل برایش بگذاریم، حالا اگر کسی زرنگ و کیس بود و قسمت های بی کار مغزش رو به کار گرفته بود ، اون دیگه میتونه چند تا کار را دقیق با هم انجام بده .

خدایا یه عقل کامل و فهم و شعور ی که به درد خودت بخوره به ما عنایت کن.

ای کاش بعضی جوون ها، حداقل خر بودند!!!

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

شما هم شنیدید؟:

" طرف مثل خر تو گل گیر کرده"!!!!

تا حالا دیدید این صحنه رو؟!!!

 وقتی یه خر توی گل گیر می کنه انگار تمام وزن کره ی زمین پشتشه؛ وقتی زور می زنه و نمیشه؛ باز زور می زنه و نمیشه، هی زور می زنه و ... صدای نفس نفس زدناش، غمی که توی چشماشه. و نهایتا.....

تنها دلیل خر برای گیر کردن توی گل، پاهای کوتاه اونه. پاهای کوتاه اون. شاید در رد این جواب بگن چرا مثلا گاو یا گوسفند که پاهای کوتاهی دارن توی ضرب المثل نیومدن. ساده اس ، چون گاو و گوسفند که بار نمی برن. بنابر این برای گیر کردن توی گل باید جمیع شرایط رو داشت. بار سنگین، پاهای کوتاه و البته گل. و یه نکته ی دیگه. همه ی ما خر رو با خریتش می شناسیم. ولی باور کنید گاهی این جوریا هم نیست. گاهی خریت هیچ نقشی در خر بودن نداره. 

تازه ما که یه کم دهاتی هستیم خر کم ندیدیم! والا خر حیوون نجیبیه!

اگر یکی دوبار مسیر طی کنه دیگه لازم نیست صدبار بهش بگن یا  خودشون هم برن باهاش! 

یه هش میگن و راه میفته جناب خر و میرسه مقصد، اونجا هم صاحب بار تحویل میگیره و یه هش میگه دوباره برمگیره پیش صاحبش!

ما که دیدیم از این خرا! تازه این مال اونوقتی بود که علم زیاد پیشرفت نکرده بود شاید 2004 اینابود ، دقیقا یادمه!

یا یه بار که ما از شوق خر سواری داشتیم دق میکردیم ما را بر روی آن بیچاره سوار کردند، این بنده خدا هم از بس ذوق مرگ شده بود که یه نیمه دهاتی سوارش کردند، چنان سرعت گرفت و به سمت پناهگاهش رفت که اگر موقع ورودی به جان پناهش(که شما می توانید برای از بین نرفتن اصلات ها همان طویله بخوانیدش) اگر دستم رو سریع از میله بالای ورودی طویله نگرفته بودم الان احتمالا چند سالی مشغول خدمت تو اون دنیا بودم!!!

حالا چی میخوام بگم!

والا با متن بالایی میترسم قیامت خرها جلوم رو بگیرن و بگن ما چمون بود که اینقدر برای شیرفهم شدن مسئله ات از ما مایه گذاشتی؟!!! ما که نعمت عقل را نداشتیم!

غرض شرح حالی است بر حال نوجوانان و جوانانمان، بعضی ها اندازه خر هم نیستند! اصلا زحمت به خودشون نمیدن!

بی مسئولیت، بی عار، بی کار، خوش گذرون، سرگردون، مستاصل، عاشق چرندیات، عاشق الکی خندیدن و خوشی های کاذب، عاشق پی سی، پی اس، تب لت، موبایل و .... 

خیلی وقت بود حالم از این جور آدما بهم می ریخت و میخواستم یه چیزی بنویسم، از این جوونایی که انگار نه انگار قراره فردا مسئولیتی رو قبول کنند، حالا یا پدر و مسئولیت شوهر بودن یا مادر ومسئولیت همسر بودن رو!

یادمه پدر ما (که خداوند رحمت زمین و آسمان و دعای مقربانش رو در حقشون مستجاب کنه و هر چی میخوان بشون بده) که اتفاقا هم سوادی آنچنانی نداره در حد خوندن و نوشتن اول دوم ابتدایی، ما رو تابستونا میبرد می گذاشت سر مغازه رفقاش، یه چند وقت قالب سازی، تراشکاری، ریخته گری، برق کاری، تاسیسات، بنایی و ... و خدا وکیلی هم سفارش میکرد کار بکشن از ما و اون ها هم امانت دار بودن و کار می کشیدنا! برای چی؟ فکر میکنم پدر میخواست با این کارش یه کم سختی کار و زندگی و پول در آوردن رو بچشم! وقتی این طور شدیم بعدش هم که اومدیم تو تخصص خودمون ما هم عادت کرده بودیم با سختی و با کمترین امکانات در حد خودم کارهای بزرگی میکردم! البته به خاطر همون سختی چشیدنه و به مقصد رسیدنه یاد گرفته بودم که باید با سختی طی کنم راه رو، یادم نمیره یک ماه رمضون کامل صبح ها بعد از نماز با یه دوست دیگه مینشیتم و با یه سیستم داس و زرنگار یه گاهنامه رو درست میکردیم، حالا چند صفحه بود؟ 4 صفحه ، یک ماه کل کارش طول کشید، بعدش باید کپی میکردیم رو دیسکت ، ببریم تا 3 کیلومتر اونورتر به مغازه برسیم و بگه دیسکتت خرابه دوباره برگرد و کپی کن و ... تا ما بالاخره پرینتش رو میگرفتیم حالا ببر داخل شهر کپی پیدا کن و ..

یه گاهنامه 4 صفحه ای بر مسجد،درست کردن کاملش 1 ماه بیشتر طول میکشید با کمترین امکانات و البته برای منی که دوست داشتم کاری کنم و خودم تجربه کسب کردم!

اما حالا،همه امکانات هست، همه جور استاد هست، همه جور کار هست، نوجوونه و جوونه پای تی وی ، پای نت و .... هستند ، دریغ از یادگرفتن یه مهارت که به درد زندگیشون و معاششون بخوره ، دریغ!!

بعضی ها هم که درس رو بهونه میکنن! بالام جان درس یه جایگاه داره و تخصص پیدا کردن هم یک جایگاه ، اینها باید با هم جلو برن ، وگرنه یه وقتی میرسه که دیگه دیرشده!

بعضی ها که اصلا تو زندگی شون رنگ کتاب غیر درسی رو ندیدند! رنگ کار سخت و فشار ندیدن، تنها فشارشون بلند کردن پدر و مادر از خواب نازشون بوده! این تو هر دو جنس هستا، هم پسر هم دختر! 

اینجاست که باید بدونیم که کجاییم و بدونیم که وسط جنگیم، جنگی که دارن مخ ها رو ، فکر ها رو میزنند، حال فهمیدی جنگ نرم چیست!

***

خره رو یادتون هست، اون خره حداقل اینقدر تلاش میکنه و زور میزنه که از گل بیاد بیرون که نهایتا هم اگر نتونه میمیره، اما خیلی از بچه های ما اصلا انگار نه انگار، دارن میرن تو باتلاق و حواسشون نیست و هیچ تلاشی هم برای بیرون اومدن خودشون نمیکنند!

آی جوونا، برید یه حرفه ، یه تخصص ، یه چیزی که فردا تو زندگیتون به معاش و ارتزاق و بندگیتون بخوره پیدا کنید، حالا ازمن گفتن، یه وقت میفهمید که دیگه دیر شده و کاری نمیتونید بکنید! اونجاست که مغضوب جوامع اطرافتون شدید فقط باید یه نفر رو مقصر بدونید و فحشش بدید، اونم خودتون رو!!!

اینجا که میرسم میگویم ای کاش بعضی ها حداقل خر بودند!!!

راحت طلبی آفتی بر جبهه جنگ نرم

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

آدم دردش میگیره از راحت طلبی و ادا و اصول آوردن برخی ......!

لقمه حاضر و آماده رو دیگه اگر کسی رد کنه و از طرفی گرسنه هم باشه دیگه نوبره والا!

به مدد حضرت زهرا سلام الله علیها امسال اردوی جهادیمان را در سبزوار خیمه زدیم

خدا رو شکر خوب بود همه چیز

نکته ای که وجود داشت این بود که از طرفی شهر به نام سربداران شهیدش معروف است و از طرفی به دین داری مردم؛ ولی وقتی در هنجارهای مردمانش خرد می شوی می بینی که ظاهرا اثرات جوی هوا بر این مردمان و هنجارهایشان بس زیاد تاثیر گذاشته است.

مثلا آخرین نمایشگاه فرهنگی یکی پارسال بوده که ظاهرا با اهداف و قصد وغرض سیاسی اقتصادی همراه بوده و دیگری حدود 15 سال پیش!

واقعا آدم تعجب میکنه که یعنی چی؟

چرا باید تو فضای فرهنگی و نمایشگاه های فرهنگی اینقدر ضعف نشون بدن بچه مذهبی های شهر!

تازه پارسال هم کار برای بچه های شهر نبوده!

یعنی از طرف یک سری دیگه اومده تو شهر برگزار شده و تموم شده !

آدم می فهمه که اینقدر که آقا حرص میخوره یعنی چی!

حالا بماند که ما حدود 18 روز اونجا خیمه زدیم و حدود 50نفر از بچه های قم زحمت کشیدندبرای نمایشگاه؛ ولی با کم کاری که از طرف متولیان امر در خصوص تبلیغات شده بود تازه روزهای آخر مردم خودشون سینه به سینه فهمیده بودند که نمایشگاهی هست و داشتند میومدندکه ما باید جمع میکردیم میومدیم قم ، حالا هر چی به این آقایون میگیم که آقا این جا تازه داره رنگ و بو میگیره و فلان و فلان ، انگار نه انگار!

احساس کردم که حوصله دردسر ندارند!

آری ، راحت طلبی آفتی است در این جنگ!

چون اگر کسی وارد این گود شود باید زیاد ترکش بخورد....

انشاالله که ما اشتباه فکر میکنیم واصلا این موضوع های کذایی نبوده!

و الا راحت میتونستند با 10نفر کل نمایشگاه رو بچرخونن که نکردند!

خیلی ناراحت تر شدم برای آقا، خیلی!

خیلی ها رو بیشتر شناختم ، چقدر آدم ها که حرف های مفت میزدند و یک قدم هم بر نمیداشتند!

چقدر ها میومدند و عاقل اندر سفیه نگاه میکردندو می رفتند !

و خیلی ها که تغییر میکردند و آن ها همان عوام بودند که همیشه رکن انقلاب مایند!

هنوز بغضم برای بغض آن خانومی که گفت: تصمیم دارم از اینجا که رفتم چادری بشوم را دارم 

هنوز در کف آن دلنوشته ای هستم که نوشته بود: تا حالا فیلم سکس میدیدم و از این به بعد به مدد شهدا کنارش میگذارم و ...

این ها همه از اخلاص بچه های قد و نیم قدی بود که از همه خوشی هاشان گذشتند و ....

هنوز هم بچه های جنگ زنده اند!

هنوز هم همسران رزمنده ها استوارند و پای هم سران خود هستند و تحمل هر گونه سختی را دارند!

چون آنها هم شیرزنانی فهمیده اند مثل همسران رزمنده های هشت سال !

خواهرام وبرادرم !

اینقدر این جبهه نیرو میخواهد که نگو ، همه جوره، فکری، هنری، عمله و ....

فقط یادمان باشد که کار فرهنگی باید برای مردم محسوس باشد، تا رنگ مردم را نگیریم موثر نمی شویم!

آقا را تنها نگذاریم...

این هم گذری بر گروه....

http://20700.blog.ir

خاکریز سبزوار

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۳۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا منو برای امامت تربیت کن ...

از منطقه می آم....

خط بودیم برای عملیات...

خط مقدم جنگ فرهنگی ....

امسال خاکریز رو  تو سبزوار زدیم .....

حرف ها دارم ولی سروقتش...

فقط یک جمله:

اینکه آقا دلش خون است از این جنگ ، حق دارد !

دلش از امثال ما خون است!