جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

ای کاش بعضی جوون ها، حداقل خر بودند!!!

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

شما هم شنیدید؟:

" طرف مثل خر تو گل گیر کرده"!!!!

تا حالا دیدید این صحنه رو؟!!!

 وقتی یه خر توی گل گیر می کنه انگار تمام وزن کره ی زمین پشتشه؛ وقتی زور می زنه و نمیشه؛ باز زور می زنه و نمیشه، هی زور می زنه و ... صدای نفس نفس زدناش، غمی که توی چشماشه. و نهایتا.....

تنها دلیل خر برای گیر کردن توی گل، پاهای کوتاه اونه. پاهای کوتاه اون. شاید در رد این جواب بگن چرا مثلا گاو یا گوسفند که پاهای کوتاهی دارن توی ضرب المثل نیومدن. ساده اس ، چون گاو و گوسفند که بار نمی برن. بنابر این برای گیر کردن توی گل باید جمیع شرایط رو داشت. بار سنگین، پاهای کوتاه و البته گل. و یه نکته ی دیگه. همه ی ما خر رو با خریتش می شناسیم. ولی باور کنید گاهی این جوریا هم نیست. گاهی خریت هیچ نقشی در خر بودن نداره. 

تازه ما که یه کم دهاتی هستیم خر کم ندیدیم! والا خر حیوون نجیبیه!

اگر یکی دوبار مسیر طی کنه دیگه لازم نیست صدبار بهش بگن یا  خودشون هم برن باهاش! 

یه هش میگن و راه میفته جناب خر و میرسه مقصد، اونجا هم صاحب بار تحویل میگیره و یه هش میگه دوباره برمگیره پیش صاحبش!

ما که دیدیم از این خرا! تازه این مال اونوقتی بود که علم زیاد پیشرفت نکرده بود شاید 2004 اینابود ، دقیقا یادمه!

یا یه بار که ما از شوق خر سواری داشتیم دق میکردیم ما را بر روی آن بیچاره سوار کردند، این بنده خدا هم از بس ذوق مرگ شده بود که یه نیمه دهاتی سوارش کردند، چنان سرعت گرفت و به سمت پناهگاهش رفت که اگر موقع ورودی به جان پناهش(که شما می توانید برای از بین نرفتن اصلات ها همان طویله بخوانیدش) اگر دستم رو سریع از میله بالای ورودی طویله نگرفته بودم الان احتمالا چند سالی مشغول خدمت تو اون دنیا بودم!!!

حالا چی میخوام بگم!

والا با متن بالایی میترسم قیامت خرها جلوم رو بگیرن و بگن ما چمون بود که اینقدر برای شیرفهم شدن مسئله ات از ما مایه گذاشتی؟!!! ما که نعمت عقل را نداشتیم!

غرض شرح حالی است بر حال نوجوانان و جوانانمان، بعضی ها اندازه خر هم نیستند! اصلا زحمت به خودشون نمیدن!

بی مسئولیت، بی عار، بی کار، خوش گذرون، سرگردون، مستاصل، عاشق چرندیات، عاشق الکی خندیدن و خوشی های کاذب، عاشق پی سی، پی اس، تب لت، موبایل و .... 

خیلی وقت بود حالم از این جور آدما بهم می ریخت و میخواستم یه چیزی بنویسم، از این جوونایی که انگار نه انگار قراره فردا مسئولیتی رو قبول کنند، حالا یا پدر و مسئولیت شوهر بودن یا مادر ومسئولیت همسر بودن رو!

یادمه پدر ما (که خداوند رحمت زمین و آسمان و دعای مقربانش رو در حقشون مستجاب کنه و هر چی میخوان بشون بده) که اتفاقا هم سوادی آنچنانی نداره در حد خوندن و نوشتن اول دوم ابتدایی، ما رو تابستونا میبرد می گذاشت سر مغازه رفقاش، یه چند وقت قالب سازی، تراشکاری، ریخته گری، برق کاری، تاسیسات، بنایی و ... و خدا وکیلی هم سفارش میکرد کار بکشن از ما و اون ها هم امانت دار بودن و کار می کشیدنا! برای چی؟ فکر میکنم پدر میخواست با این کارش یه کم سختی کار و زندگی و پول در آوردن رو بچشم! وقتی این طور شدیم بعدش هم که اومدیم تو تخصص خودمون ما هم عادت کرده بودیم با سختی و با کمترین امکانات در حد خودم کارهای بزرگی میکردم! البته به خاطر همون سختی چشیدنه و به مقصد رسیدنه یاد گرفته بودم که باید با سختی طی کنم راه رو، یادم نمیره یک ماه رمضون کامل صبح ها بعد از نماز با یه دوست دیگه مینشیتم و با یه سیستم داس و زرنگار یه گاهنامه رو درست میکردیم، حالا چند صفحه بود؟ 4 صفحه ، یک ماه کل کارش طول کشید، بعدش باید کپی میکردیم رو دیسکت ، ببریم تا 3 کیلومتر اونورتر به مغازه برسیم و بگه دیسکتت خرابه دوباره برگرد و کپی کن و ... تا ما بالاخره پرینتش رو میگرفتیم حالا ببر داخل شهر کپی پیدا کن و ..

یه گاهنامه 4 صفحه ای بر مسجد،درست کردن کاملش 1 ماه بیشتر طول میکشید با کمترین امکانات و البته برای منی که دوست داشتم کاری کنم و خودم تجربه کسب کردم!

اما حالا،همه امکانات هست، همه جور استاد هست، همه جور کار هست، نوجوونه و جوونه پای تی وی ، پای نت و .... هستند ، دریغ از یادگرفتن یه مهارت که به درد زندگیشون و معاششون بخوره ، دریغ!!

بعضی ها هم که درس رو بهونه میکنن! بالام جان درس یه جایگاه داره و تخصص پیدا کردن هم یک جایگاه ، اینها باید با هم جلو برن ، وگرنه یه وقتی میرسه که دیگه دیرشده!

بعضی ها که اصلا تو زندگی شون رنگ کتاب غیر درسی رو ندیدند! رنگ کار سخت و فشار ندیدن، تنها فشارشون بلند کردن پدر و مادر از خواب نازشون بوده! این تو هر دو جنس هستا، هم پسر هم دختر! 

اینجاست که باید بدونیم که کجاییم و بدونیم که وسط جنگیم، جنگی که دارن مخ ها رو ، فکر ها رو میزنند، حال فهمیدی جنگ نرم چیست!

***

خره رو یادتون هست، اون خره حداقل اینقدر تلاش میکنه و زور میزنه که از گل بیاد بیرون که نهایتا هم اگر نتونه میمیره، اما خیلی از بچه های ما اصلا انگار نه انگار، دارن میرن تو باتلاق و حواسشون نیست و هیچ تلاشی هم برای بیرون اومدن خودشون نمیکنند!

آی جوونا، برید یه حرفه ، یه تخصص ، یه چیزی که فردا تو زندگیتون به معاش و ارتزاق و بندگیتون بخوره پیدا کنید، حالا ازمن گفتن، یه وقت میفهمید که دیگه دیر شده و کاری نمیتونید بکنید! اونجاست که مغضوب جوامع اطرافتون شدید فقط باید یه نفر رو مقصر بدونید و فحشش بدید، اونم خودتون رو!!!

اینجا که میرسم میگویم ای کاش بعضی ها حداقل خر بودند!!!

  • ۹۴/۰۱/۲۰
  • میثم بن احمدعلی

نظرات  (۴)

هوای شهر بهاری ولی غم انگیزست
بهار اگر تو نباشی شبیه پائیزست
دلم هوای تو کرده چه میشود آیی
ببین که کاسه صبرم ز غصه لبریزست
قسم به عصمت زهرا کسی که در قلبش
ولایت تو ندارد فقیر وبی چیزست
به انتظار قدومت مسافر زهرا
ببین که جمعه به جمعه گدا سحر خیزست
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
که انتظار فرج قیمتی ترین چیزست
شنیده ام که به سختی جدا شدند ازهم
در شکسته که با مادرت گلاویزست
فقط تویی که زیارت نموده ای هرشب
امام زاده نازی که بین دهلیزست
/الهم عجل لولیک الفرج/
  • محرم سرباز کوچولو
  • ...
    سلام و عرض ادب 
    به نکته خوبى اشاره کردین 
    اتفاقا از این کاراکتر خره یا همون جیگر کلاه قرمزى خیلى خوشم میاد!! " 
    خره ها ولى کاراش و حرفاش روى حسابه و الحق که جیگره! 

    حالا شما مثل جیگرکى زدین... 
    راستى عیدتون مبارک 
  • محرم سرباز کوچولو
  • اهان یه داستان یادم اومد که بد نیست براى دوستان تعریف کنم... البته این حکایت رو یکى از بزرگواران وقتى که داشتم تو گل گیر مى کردم بهم گفت:)

    روایت هست زمان پیامبری حضرت داوود زنی از فراغ و سوگ پسرش در کوچه ها شیون و زاری میکرد.. داوود نبی به این زن میرسه و جویای احوال میشه.. زن میگه پسرم رو در اوان جوانی از دست دادم... داوود نبی از سن سر جویا میشه و مادرش میگه سیصد ساله بود!... داوود نبی رو به زن میکنه و میگه در آینده نسلی از آدم خواهد آمد که نهایت تا به هفتاد سالگی زندگی خواهد کرد... زن با تعجب میگه: ایا مردم تو این وقت کم خونه هم برای خودشون میسازند؟ به خدا که من تمام این هفتاد سال رو در سجده ی خدا سر میکردم... 

    حالا ما همین هفتاد سالم زندگى مى کنیم؟!
    دعا کنین لااقل همون جیگر باشیم تو راه خدا 

    موفق باشین 
    التماس دعاى جیگر آدم شدن!
  • مَحرم سرباز کوچولو

  • سلام و عرض احترام
    همگی دعوتین به یه زحمت کوچولو :
    پاسخ به یک سوال اساسی
    کلیک رنجه بفرمایید

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">