جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

بیچاره اونیه که اشتباهات زندگیش رو نفهمه!!!

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۱ ب.ظ

یه وقتی برای تفنن یه خطایی میکنی یا دل به کسی می بندی و اون خیلی خیلی جدی میگیره واصل ماجرا رو نمیگیره که برای چی بود و چرا توی شرایطی خاص یه حرفایی رد و بدل شده....

آدما خیلیشون اینطورین ،

نمیفهمن که تو برخی شرایط برخی اعمال سر میزنه از آدم! مثلا تو دوره کودکی یه اعمالی نوجوونی یه اعمالی و جوونی هم یه اعمالی

که اتفاقا این موارد اکثرا تو حوزه آزمون و خطا بوده نه از سر عقل!!!!

وقتی هم که میرسی به انتخاب فکورانه و عقولانه! یه سری خرابکاری ها کردی که حالا جبرانش سخته و به نظرم تنها راه حلش اینه که بفهمی آقا این کار تو اون دوره اشتباه بود و ازش درس بگیری ، اگر چه شاید تجربه تلخی باشه و مدتها تاثیر داشته باشه ، 

وبدبخت و بیچاره اونیه که نفهمه اشتباه کرده و همینه که زندگیش رو خراب میکنه !

اینجاست که ستارالعیوبی و کریم الصفح بودن خدا را باید ببینیم که چقدر اشتباهات انجام دادیم و ما میدانیم و او ....

بعضی ها ای کاش بفهمن!

خدایا همه ما را به اشتباهاتمان در زندگی عالم بگردان!

نمی دانم شما را هم نقد میکنند یا نه!

نقد همان عیبی است که دوستت برایت آشکار میکند و اگر اطرافیانت از این جنس هستند، بدان که کم یابند در این زمان!

البته ، نقد نه تخریب!

"اشکال کار این است که متأسفانه گاهی «نقد» انجام نمی‌گیرد.

اگر نقد حقیقتاً انجام بگیرد و نقاد بی‌رودربایستی کار «نقد» را انجام دهد، سطح کارهای فرهنگی ارتقاء پیدا می‌کند. "- برگرفته از کلام حضرت ماه-

گاهی اصلا در نقدهامون اون جنبه‌های ارزشیِ اسلامی را رعایت نمیکنیم.

گاهی اصلا منصفانه نقد نمیکنند دوستانمان

نقد را با عیبجوئی و با عصبانیت و با بهانه‌گیری نباید اشتباه کرد؛ 

و مشکل این روزهایم این است...

و فکر میکنم چون سواد برخی کلمات را به معنای واقعی اش نداریم و فقط روخوانی اش را بلدیم، گاهی مشکل ساز می شویم!!!

باید برای این مشکل جبهه فرهنگی تلاش کنیم.

خیلی اوقات چون تعاریف کلمات در بین ما در جایگاه خودش نیست، درگیری هایی پیش می آید که مخرب هم هست.

یک راه حل هم این است که گاهی وقتی مطلبی و نقدی رد و بدل می شود، از مخاطبمان تعریف نگاهش را بپرسیم 

آن وقت است که میبینیم ما چه ذهنیتی داریم و او چه ذهنیتی که همین خیلی از قفل ها را باز میکند.

این جاست که باز مطالعه فقط جواب میدهد ...

یک جلد طلا!!!

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۷ ب.ظ

رفتم پاتوق!

پاتوق کتاب!!

بعد از اینکه یکی دو جلد طلا ! خریدم ، فهمیدم به اندازه دو برابر این یکی دو جلد بدهکار هم بودم!

خب، حالا آقای مرعشی رحمت الله کفشش می فروخت، کتاب میگرفت، ما هم از شکممون یه کم زدیم و ...

غرض:

بعد از این که کتاب ها رو انتخاب کرد و خریدم آقای قاسمی که دیگر مرا شناخته و میداند اگرکتابی را معرفی کند به سادگی از کنارش رد نمیشوم، کتابی رو معرفی کرد و گفتم اگر اجازه بدی تورقی بزنم و بیارم برایت، فعلا موجودی لا موجود!!!

ایشون که همیشه لطف دارند، عنایتی کردند و آوردم،

آقا فقط بهتون بگم که من که قرار بود فقط یه تورقی بزنم حدود صد صفحه اش رو توهمون تورق اول خوردم!!!!

موضوع جدید نبود، ولی چون مبسوط و مستند و دقیق بود خیلی اطلاعات خوبی رو برای ما که مثلاتو جنگ نرم نوکری رزمنده ها رو میکنیم به درد میخوره!

نام کتاب: "مرجعیت موروثی یا تشیع انگلیسی" / صالح قاسمی 

که در حوالات همین عمامه به سرها و امام های!! انگلیسی و لندنی از نوجوانی تا به مرجعیت!!! می باشد.

هر کس دنبال اینه که دستش پر باشه در برابر شبهه های دودمان شیرازی ها !!!!

و یا میخواد آگاه بشه این کتاب رو حتما مطالعه کنه !

یه مطلب جذاب و جالب نظریه پروفسورجفری هالورسن استاد دانشگاه آریزونای کالیفرنا است که ایشون نظریه پرداز جریان شیرازی هاست 

فقط خلاصه مقاله ایشون درباره اینکه ما چطور از داستان کربلا یک پادروایت در بیاوریم و نظام اسلامی ایران را "یزید" و جریان شیرازی رو "امام" بنامیم 15 صفحه است که خود به تنهایی سندی قوی است ....

از اجازه نداشتن های این عجایب روزگار از علمای اعلامی مثل حضرات خویی، شاهرودی و حائری و بی سوادی آنها و تا سوءاستفاده کردن از جایگاه سیادت...

از شبکه سازی و حمایت از ایشان و ....

از شیعه نمایانی که کشوری شیعه مانند ایران را کافر میدانند تا ...

حتما وحتما و حتما این کتاب را داشته باشید، برای خفتگان خوب کتابی است ....

***

به نظرم باید برم و این یک جلد طلا را هم حساب کنم !

وَیل...

دوشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۰ ب.ظ

دوباره رسیدیم به مهران!

مهرانی که نام و یادش برای خیلی شیرین و برای خیلی تلخ شاید باشد!!!
یکسال گذشته بود از شبی که ما رد شده بودیم از همین مرز به طرف عشقمان و کم و کاستی ها را هم دیده بودیم
حال پس از یکسال...
چه بگویم؟!
پیشنهادم به دولت این است که حاضر هستم به تنهایی مدیریت شهر مهران تا نقطه صفر مرزی را بدون دریافت هیچ مبلغی قبول کنم!
با همین گروه جهادی که داریم و با مدد دیگرانی که همین الان هم جهادی مشغول هستند در آنجا!!!
میدانید بحث سر چه موضوعی است؟!!
سر این آیه ی قرآن که " ویل للمطففین"!!!
آری، کم فروشی و کم کاری!
شما فکر کردید که کم فروشی فقط برای بقال و میوه فروش است؟!
نه آقا، هر که در هر جا و شغلی که هست میتواند کم کاری کند!
درست مثل مسئولینی که یکسال فرصت دارند، جلسات میگذارند به اسم کمیته و ستاد اربعین با حضور شانصد دستگاه و آخرکار خروجی و عملیاتش به اندازه هیئت گرفتن 5 شب آخر ماه صفر ما نیست!!!!
واقعا خجالت دارد!
غیر از یک فضاسازی که در مرز صورت گرفته بود هیچ اتفاق دیگری نیفتاده بود که آن فضاسازی هم به نظر کار شاقی نبود و یک کار تکراری!!!
یعنی این ستاد اربعین به اندازه حرم قدس رضوی نمیتواند برنامه ریزی کند و یک آشپزخانه با تمام تجهیزات مستقر کند ؟
یعنی به اندازه شهرداری تهران نمیتواند کار کند ؟!
واقعا مانده ام در این همه خلاقیت و برنامه ریزی؟!
کم فروشی که شاخ و دم ندارد؟!!!
اصلا بحث سر این مسائل نیست ، یک اصلی است که میگوید: اگر بخواهند میشود !!!
چرا سپاه میتواند 3 روزه سرویس بهداشتی را در نقطه صفر سمت عراق بزند به آن زیبایی؟!!!
چرا شهر آفتاب یکهو مثل قارچ رشد میکند با این همه پارکینگ و سازه و ....؟!!
یعنی مرز مهران و مهران از شهر آفتاب بزرگتر هست؟!!!
نه آقا، این حرف ها کشک هست ، نمیخواهند کار کنند !!!
چرا ویزای با ترکیه، ارمنستان ، آذربایجان برداشته میشود، و حتی همین الان و جدیدا ایتالیا و یک سری کشورهای اروپایی، ولی تا به عراق میرسد نمیشود و مشکلات امنیتی و...؟!!
نه آقا ، نمی خواهند کار کنند، و الا بنده کارشناس فرهنگی هم می دانم که می شودکار کرد، تازه اعلام هم کردم که آماده ایم هستی خود را فدا کنیم!!!
مثلا یکی از رفقای همراه ما در حال مردن بود، نزد هر اورژانسی میرفتیم میگفت ما برای تصادف اینجاییم ، حالا جالب اینجاست اتوبوس در نقطه ای واقع شده که هیچ تصادفی و حتی حرکتی وجود ندارد و میگوید ما برای تصادف اینجاییم!!!
آقایان تو را به خدا شما برای اربعین زحمت نکشید! بگذارید خود مردم درست کنند، اگر هنر دارید زیر ساخت ها را درست کنید ما بقی رو به خود ما واگذار کنید، کاری میکنیم که همه عین مشهدالرضا رضایت پیدا کنند و به راحتی بروند و بیایند !!!!
همه این گرد و خاک ها برای این بود که رفقا و رزمنده های جنگ نرم، حواستان باشد، کم فروشی نکنیم!!!
ویل للمطففین!!!

:id: @jaaar_taheri

حقوق بشر خودمونو بی خیال، اونوریا رو بچسب!!!!

دوشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ

مکتبی که توش سلام مستحبه، ولی جوابش واجبه،

یعنی اینقدر اهمیت میده به جواب دادن به مردم،

اینقدر اهمیت میده به قدردانی از محبت مردم کجای عالم سراغ دارید؟!!!

خب حالا با همین قانون

مگه میشه جواب سلام واجب باشه، ولی جواب محبت های والدین، اساتید و

هر کی که اندازه خردلی به ما محبت کرده و دل سوزونده برامون واجب نباشه!!!

بابای امام رضامون فرمود:

احسان دیگران نسبت به ما مثل یه زنجیری به گردنمونه که باز نمیشه الا با عوض دادنش یا تشکر!!!

یا ایها الناس

مکتب ما خیلی ناز...

خبرنداریم که چقدر به حقوق دیگران اهمیت میده 

اونوقت یه سری میان دم از حقوق بشر دیگران می زنن و این همه دارایی خودمون رو پَر!!!

گفت: آقا جان به هر کی از ثواب های زیارت سیدالشهدا علیه السلام میگم، میگه برو، برو جعفر بن محمد از اینا حرف نمیزنه!

برو به آقا دروغ نبند!

آقا فرمود:

ای ذریح، مردم رو ولشون کن هر جا میخوان برن، برن!

نکنه جا بمونی از کربلا ها !!!

"والله" که خدا به زائر حسین علیه السلام افتخار میکنه !

کامل الزیارات - نجف اشرف، چاپ: اول، 1356ش.

وضعیتم اورژانسی است....

دوشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۰ ق.ظ

اون دوست میگفت کجایی تارعنکبوت وبت رو آزین بسته!

ای بابا!

نمیدانید دلمون چه زنگی زده ، خیر سرمان ماه خدا بود و من ....

مانده ام که ببینم به عرفه میرسم ...

ای دکتر همه مردم

دارم داد میزنم که از مطبت نگاهی به من کنی

راهم بده به مطب

اورژانسی هستم 

.....

نیاز به ویزیت یک پزشک متخصص به نام دارم ...

یا طبیب من لا طبیب له ...

لااقل مرا به زیردستانت معرفی کن و بگو احوالش خوش نیست ، وضع مالی خوبی هم ندارد، یه کاریش کنید 

مرا به آن زیردستی که یک بیمارستان مجهز در کربلا با متخصصانی بی نظیر دارد معرفی کن ...

نگذار در کما بمانم

اصلا پرو گری میکنم 

من آن چه شرط بلاغ است با شما گفتم 

قیامت هم میگویم که من گفتم و اگر میتوانستم خودم طبیب خودم میشدم 

یا رحیم....

زرنگی!

دوشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۶:۳۵ ب.ظ

وقتی کارت رو درست انجام ندی، وقتی که به تعهدی که می دی عمل نکنی، فکر نکن زرنگی!

شناسنامه خودت رو داری ثبت میکنی!

راه...

شنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۰ ب.ظ

یه فیلمی رو اتفاقی جمعه میدیدم، هندی بود، آخرش نکته خوبی گفت که خیلی به دردم میخوره 

گفتم شاید به درد شما هم بخوره 

طرف اسم مستعارش جبار بود و به هر دری زد دید از راه قانونی نمیتونه خلافکارهایی رو که تو بدنه دولتی شهرشون بود رو از بین ببره و خودش مشغول شد و همشون روکشت 

بعد رفت خودش رو تسلیم کرد و چون مردم طرفدارش بودند نمیتونستندانتقالش بدند و مامورش از خودش کمک خواست که بگه به مردم بزارن به مسئولیتشون رسیدگی کنند 

رفت بالای ماشینو 

این جمله رو گفت:

من کارم درست بود، اما راهم رو اشتباه رفتم و به خاطر همین باید کشته بشم !

این جمله خیلی عجیب و درست بود، به درد من که خیلی خورد

خالی الطعام!

چهارشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۳:۳۴ ب.ظ

اینقدر دلمان از او خالی شده که بوی گندش همه جا را برداشته! باید کمی ذکر بخورم تا معده روحم خالی الطعام نباشد !

رنج و گنج

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

آدم باید گنج بشود ، گنچ هم رنج میخواهد، و وای بر این دار دنیا که به کلک میخواهد بی رنج به گنج برساندم!

فریب دنیا را نخوریم!!!

چقدر ما....

يكشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۲ ب.ظ

چند روزی در اتاق عملیاتی بودیم؛

درس هایی گرفتم:

یکم: چقدر بعضی ها بزرگ وارند و به راحتی تخصص و اطلاعاتشان را در اختیار دیگران و به اشتراک میگذارند...

فعلا همین بس ...

قناصه چی!

چهارشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۵۸ ب.ظ

تیر و ترکش های جنگ نرم بسیار درآور و در عین حال بدون نشانه است!

چه کسی می فهمد حال تو را وقتی تمام هم و غمت را گذاشته ای برای اینکه مثلا یک حرکتی بکنی و از طرفی چون دیگران نمی خواهند که بفهمند چه کاری میکنی مورد استهزاء قرارت بدهند!

به هر حال جبهه عجیبی است و جنگ عجیب تری!

واقعا مرد میخواهد در این میدان رزمیدن!

ما کجا و مردهای این میدان!

وقتی برخی را می بینی که قناصه چی هستند احساس شرم میکنی!

چون او هدفش را دقیق رصد میکند و مورد اصابت قرار میدهد و تو ....

شاید اجر ما با هم برابر باشد، ولی یقین او بالاتر است!
رسیدن به یقین برای ما سخت است و صدالبته با یک کمتر از اشاره اش یقین ما هم جنسی فولادی خواهد گرفت!

خدایا...

آخر تو قد و قواره ات به این حرف ها نمیخورد!

سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

واقعا چه چیزی دارند!؟

هر وقت با دوستان و خویشانم صحبت میکنم ، می گویم آنهایی که اشک برای ارباب را ندارند چه دارند؟!

آنهایی که زندگی شان روضه ندارد چه روزنه ای را در زندگی شان، دارند؟!

سخت نیست ، کمی اطرافمان را بنگریم!

آری، زیباتر نگاه کن و مقایسه کن این باب را در زندگی خود و دیگران!

بگذارید و بگذریم که مابقی چه چیزهایی دارند که به رخ میکشند....

و ما

چه کرده ایم که ارباب در این دستگاه قرارمان داده؟!

بی شک تفضلی است به ما،

آن هم صدقه سر رزق حلال پدر و شیر پاک مادر!

و الا خود را گویم:
قد و قواره ام هم به این راه ها نمیخورد!

آری راهی که نورش با مصباح الهدی است ....

خدایا پرتوفیق ترین برکاتت را روزی شان کن،

هم این دنیا ، هم آن دنیا!

هنرمندان زیبا روی کشورم

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۲۱ ب.ظ

این سطور را به خواهران زیبا رویِ هنرمند کشورم هدیه میکنم...(بهانه این سطور خواهر گرامی و هنرمندی بود که یک اثر هنری در کنار پوستری در نمایشگاه قرآن برایم کار کرد)

خواهر گرامی و هنرمندم!

میخواستم حضوری با شما صحبت کنم، ولی با توجه به خیلی مسائل ترجیح دادم مکتوب چند جمله ای را به یک هنرمند کشورم عرض نمایم.

ارزش هنر شما بسیار بالاست و از قدمت بالایی هم برخوردار است که هم اصیل است و هم بومی، اما ازآن بالاتر ارزش گوهر وجودی شماست که همانند هنرتان نباید به تاراج برود.

نمی دانم سطح اعتقادی تان چه مقدار می باشد، ولی سطح اخلاقی تان را با همین چند برخوردی که داشتم پایین ندیدم، لذا عرضم در سطح اخلاقی شماست و خواهشم این است که این سطور را با هم منطقی ببینم و عقلمان را بر احساسمان غلبه نگه داریم.

ببینید خواهرم، این که شما دوست دارید آزاد باشید حق شماست  و اگر منطقی باشیم حق من هم میتواند باشد. ولی من نباید با آزادی شخصی خودم حق اجتماعی دیگران را تضییع کنم که این از نظر اخلاقی مورد قبول همگان هست. خب ، با این تفاسیر وقتی بنده شما را به زیبایی که رخ می نمایید می بینم، به نظر شما آسیب نمی بینم؟ شاید بگویید: خب، شما جلوی چشمانتان را بگیرید! که این حرف شما صد در صد درست است، ولی آیا این سخن با آن موضوع اصلی که حق هر دو نفر ما بود تناقض ندارد؟ اگر شما حق دارید آزاد باشید بنده هم حق دارم آزاد باشم، آزاد ببینم و آزاد برخورد کنم!

از زاویه دیگر نگاه کنیم:

بنده دوست دارم آزاد باشم، ببخشید راحت مطرح میکنم، مثلا بیایم در خیابان و از هر دختری که خوشم آمد او را به آغوش بکشم و در خیابان عشوه گری کنم، شرعش به کنار، واقعا آیا این کار از نظر اخلاقی درست است؟! خب پاسخ بنده نوعی که این کار را کردم این است که خب شما هم میتونید راحت باشید و .... یا به شما مربوط نیست و اینجاست که پاسخ همگان این است که نه، شما نمیتوانید در اجتماع آن طور که خودتان میخواهید باشید.

خواهرم! صاحب این ماه مبارک شاهد است و این برگه یک روزی شهادت می دهد که قصد جسارت نداشتم ، فقط چون احساس کردم از نظر اخلاقی در سطح بالایی قراردارید میخواستم به شما بگویم که:

گوهر وجودی که میتواند در سطح خلیفه الهی باشد را به راحتی در تاراج دزدانِ بی آبرویِ نامرد قرار ندهید.

 

 

دستور پخت قورباغه!

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۶ ب.ظ
 شاید تا همین چند سال پیش، یکی از سخت‌ترین روزها و لحظه‌های زندگی‌ات، آن وقت‌هایی بود که فیلم دوربین عکاسی‌تان را پیش عکاس‌باشی شهر می‌بردی تا عکس‌های خانوادگی‌تان را ظاهر کنی. تو با وجود تمام شوقی که برای ظاهر شدن عکس‌ها داشتی، اما باز حاضر بودی کس دیگری جای تو برود پیش عکاس‌باشی تا دیگر بیش از این خجالت نکشی. اما این راهکار نیز افاقه نمی‌کرد، آخر هرچه باشد او نامحرم بود. آن روزها نه پوشیده بودن عکس‌های تو و دیگر اعضای خانواده، و نه محجوب و ناچار بودن عکاس باشی - که دست قضای روزگار او را مشغول به آن شغل کرده بود - هیچکدام نمی‌توانست از اضطراب و معذب بودن تو، در وقت ظاهر شدن عکس‌ها پیش نگاه عکاس‌باشی بکاهد.

 
حالا اما انگار خبری از حجب آن روزها و آن عذاب عفیفانه و آن اضطراب دخترانه نیست، امروز تو خودت عکس‌ها را - بی هیچ اجبار و ناچاری – تنها با یک لمس ساده، ظاهر می‌کنی و بجای چشمان عکاس باشی شهر، این‌بار هزاران نامحرم شاهد سیمای تو می‌شوند. گذر روزگار چه ها که بر سر آدمی نمی‌آورد. می بینی خواهرم؟ این روزها نامحرمان برای ورود به حریم قلبت، تو را با لفظ «بانو» خطاب می‌کنند و با گفتن «چقدر بهتون میاد»، حجابت را ستایش می‌کنند! تو نیز در این میانه با حجابت فخر می‌فروشی و با این توصیفات خشک و خالی، حالی به حالی می‌شوی و از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجی!
 
دوران آفتاب-مهتاب ندیدن گذشته پنجه خورشید سابق! امروز می‌شود با داشتن آدرس صفحه‌ات، بدانیم دیشب شامتان چه بوده؟ آخرین وعده‌ای که کدبانو شده‌ای چند وقت پیش بوده؟ آخرین مکان زیارتی و تفریحی که مشرف شده‌ای کی و کجا بوده؟ آخرین لباس و روسری که خریده‌ای چه رنگی است؟ آخرین هدیه‌ای که گرفتی، چه بوده؟ یا از آخرین اتفاق خصوصی زندگی‌ات چند روز می‌گذرد؟ امروز تو با تمام مردم جهان، ندار شده‌ای. ولی ای کاش می‌شد این گزاره‌های تلخ بی‌جواب می‌ماند، اما نمی‌ماند.
 
آن روزها که در تشکل‌های دغدغه‌‌مند بودیم، مسئولان امر در ارتباط با جنس مخالف - جهت معذب نشدن آنان - در تشکل‌ها دستورالعمل‌هایی وضع کرده بودند: نوشتن سلام علیکم در پیامک به جای سلام، نگارش رسمی پیام، ارسال پیام و گرفتن تماس پیش از پایان ساعت اداری، کنترل نگاه در هنگام مراجعه حضوری و...! اما براستی تا چند سال پیش چه کسی فکر می‌کرد، بانوی مذهبی ما با آن حریم قدسی، آلبوم عکس‌های فردی و دست‌جمعی و خانوادگی و دورهمی‌های خود را در اینترنت و پیش نگاه نامحرمان به اشتراک بگذارد؟ بی‌شک هیچکس! شاید اگر بر فرض مثال پنج سال به عقب برگردیم و کسی بگوید چند سال بعد چنین اتفاقی رخ خواهد داد، هیچکس باور نمی‌کرد این شوخی بی‌مزه را!
 
امروز اما نامحرمان با پاهای مجازی - آنچنان که صدای گام‌هاشان را هیچ‌یک از اطرافیان و اعضای خانواده حتی نمی‌شنوند - به اتاق شخصی‌ات می‌آیند و به روی تخت خوابت حتی می‌نشینند و در خصوصی ترین خلوتگاه زندگی شخصی‌ات با تو گپ می‌زنند. همان نامحرمی که می‌داند، علاقه‌مندی‌های تو چیست و از چه چیزهایی بدت می‌آید. پاتوق هر هفته ات کدامین ساعت و کدامین محله است. می‌داند کدام گل‌ها را بیشتر دوست داری و از چه غذاها و دسرهایی خوشت می‌آید. او گاهی نامی که نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ات تو را با آن صدا می‌کنند را هم می‌داند. و عکس انگشترت که زینت توست را در گوشی خود ذخیره کرده! یک وقت فکر نکن این اطلاعات را با هک کردن جاسوسی کرده! نه اصلا نیاز به این کارها نیست، تو خودت با همه نامحرمان پسرخاله شده‌ای، دخترخاله!
 
تو با این اوصاف باز مدام عکس‌های محجبه خود را به آدرس محله نامحرمان ناکجا آباد ارسال می‌کنی و مذبوحانه افتخار می‌کنی به چادری بودنت! آنوقت با تبختر و تفاخر فریاد می‌کشی «من حجاب را دوست دارم»! افسوس و صد افسوس! براستی حجاب اگر با عفاف همراه بود، بی‌شک مانع از نظر نامحرم و تحسین او می‌شد، و حالا - که نیست - خودش ابزاری برای بهتر دیده شدن است! آری امروز چادر این یادگار پاک و نیک، حکایت مظلومانه و غریبی دارد. می‌دانم چادر را ارث برده‌ای از مادر، اما کاش سهم الارث خود از عفاف و حیا را از قلم نمی‌انداختی.
 
کاش جای حجابِ صرف، در این سال‌ها از عفاف می‌گفتی و جای «من حجاب را دوست دارم» کمپین «من عفاف را دوست دارم» به راه می‌انداختی. چرا که عفاف آن صدی هست که نود - حجاب - را در دل خود دارد. اما واقعیت این است که می‌توان محجبه بود و در عین حال عاری از حیا بود و التزامی به عفاف نداشت. وانگهی عفیفه که باشی، برای حفظ عفت خود، گریزی از ایجاد حریم توسط چادر برای خود نداری. آنجاست که پوشش برتر تو، همراه با منش عفیفانه‌ات، خبر از باورهای عمیقت دارد. اما وقتی تنها چادری باشی و وجه شباهت تو با بانوان مسلمان فقط چادر سر کردن باشد، بیشتر متعهد به یک پوششی هستی که برای یک قشر خاص جامعه مد شده است.
 
حجاب که تنها یک پوشش نیست تا با مدل‌های زیبای آن، دل این و آن را بلرزانیم و همچون پری‌ها دلبری کنیم. حجاب در ظاهر پوشش ساده‌ای است تا جملگی زینت‌های ظاهری و باطنی بانوان را ستر کند و مانع از نگاه نامحرمان شود، اما با سبک زندگی امروز، خود حجاب، جنبه زینتی پیدا کرده و جملگی جلب توجه می‌کند. حجاب ابزار یک تفکر است که تعهد به آن ابزار - در صورت پایبندی به تفکر مذکور - شرط لازم است اما کافی نیست. عفاف اما دارای یک ایده‌ئولوژی است که نمای بیرونی و ابزار ظاهری آن، حجاب است و اما درون مایه و باطن این تفکر حیا است!
 
بانوی شرقی! دنبال مقصر روزگار آزگارت در غرب نگرد. باور کن مقصر خیلی از مشکلات ما همیشه در نتیجه وجود علائم فراماسونری و جاسوسان انگلیس خبیث و اهداف شوم آمریکای جنایتکار نیست. ایادی «استکبار جهانی» دست‌پرودگان همان شیطان بزرگی هستند که تنها وسوسه‌کننده است، نه عامل خطا یا شریک جرم. این ما هستیم که سرآخر، توصیه‌های شیطانی و وسوسه‌های نفسانی او را جامعه عمل می‌پوشانیم. و خود با دست خود اجازه می‌دهیم حریم‌هایمان همچون دل‌های عاشقان - بی‌صدا و بی هیچ خون‌ریزی - شکسته شوند. آنها پیمانکار تخریب هستند، و این ما صاحبان پیشین مِلک عفاف هستیم که مثل یک کارفرما اجازه تخریب دیوارهای حیا را به آنها می‌دهیم.
 
ما را در این سال‌ها همچون قورباغه‌های بیچاره پختند و ما وقتی متوجه شدیم چه بر سر روزگارمان آمده که جزغاله شده بودیم! هفته اول تصاویر مذهبی، هفته دوم تصاویر گل و باغچه خانه، هفته سوم تصاویر وسایل شخصی، هفته چهارم تصویر کتاب‌ها، هفته پنجم تصویر فرش و سقف و طاقچه اتاق، هفته ششم تصویر چادر و روسری، هفته هفتم تصویر دست و ناخن و انگشت و انگشتر، و بعد از آن هم دیگر گریزی از گذاشتن تصویر چهره – ولو دور و محو و مبهم و تار و ریز - نیست! این سیر تنزل، همان استدراج اشراقی‌هاست که مشابه دستور العمل پخت قورباغه در غرب است! 
و من و تو چه ساده انگارانه خیال کردیم رسالت ابزارهای ارتباطی برداشتن فاصله میان ما و دوستانمان است و به عبارتی تسهیل کننده روابط متقابل است، غافل از آنکه این ابزارها همراه با حذف فاصله‌های ارضی، حریم سماوی ما را برچیدند! در هر صورت دست‌مریزاد خواهران ارزشی، خسته نباشید برادران ولایی، خداقوت بچه‌های دغدغه مند تشکل‌ها، تبارک الله بچه‌های هیئت! چه بد بند حجاب را به آب دادید و حریم حیا را به باد!

****

اتفاقی به نگاشته ای برخوردم/ بسیار عالی بود و در راستای چند پست قبلی ام!  

درحمایت از این نگاشته عینا بدون هیچ کم و کاستی بنده هم جار زدم با دل آباد!

حوزه جنگ نرم در دایره صدر اسلام !!!!

جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ب.ظ

نبرد در جنگ فرهنگی خیلی سخت است! واقعا حریف می طلبد! 

در این جنگ دشمن چنان عملیات نفوذ خود را انجام داده که گاهی برای رفع نفوذش باید ساعتها وقت گذاشت!

نفوذ در عمق دل خانواده یکی از مهمترین عملیاتی است که دشمن در برنامه ریزی آن می کوشد و گویا بسیار موفق بوده!

آنچنان موفق است که امیر لشکرمان را هم مجبور کرده که پی در پی این استراژی دشمن را خنثی کند

گاهی با خرید اجناس ایرانی، گاهی با ارتباط بین همسر، گاهی تبیین زندگی اسلامی و ....

****

روزه ام! فقط نوشتم! ولی می دانم آنچه که باید مینوشتم را ظاهرا ننوشتم!!!

یک کلام: از اول اسلام تا به حال همچنین نبردی را در حوزه جنگی شاهد نبودیم!

ماه رمضون = پمپ بنزین!

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۳۰ ب.ظ

چند روزی است که از تنها گروهی که در یکی از شبکه های اجتماعی داشتم خلاص شدم ، یعنی خلاص کردم خودم رو!

چقدر راحت ترم و چقدر وقتم باز شده!

البته حضور در این جبهه را نفی نمیکنم!

ولی وقتی بهترین ماشین رو داشته باشی و ماشینت بنزین نداشته باشه ، پشیزی نمی ارزه!

ماه رمضون ، پمپ بنزین کل ساله!

باید بنزین بزنیم!

دیروز تیم محبوب مان آمده بود تهران!

چهارشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۵:۱۴ ب.ظ

دیروز تیم محبوب مان آمده بود تهران!

مثل همیشه با لباسهای سه رنگ قرمز، سفید، سبز!

راستی مگر ما کمتر از هواداران دو رنگ مشخص هستیم که هر وقت تیمشان یک بازی مثلا مهم دارد با تمام رفیقان شفیقشان پاشنه ماشینشان را ور می کشند و یا حتی وسیله ای اجاره میکننند و از هر جای این مملکت خود را به تهران میرسانند؟!!

گاهی هم شبها میخوابند تا فردا به دیدن چند دقیقه هیجانات دنیاییشان بپردازند!

بگذارید بپردازم به بازی ....

بچه های تیم عجب تمرینی کرده بودند و با پیکرهای قوی و آماده در صحنه حاضر شده بودند!

و آفرین به هواداران!

ورود خانم ها هم ممنوع نبود و اتفاقا خوب هم استبقال کرده بودند جماعت نسوان!

راستی کدام مسابقه را سراغ داری که وزارت ورزشش به این راحتی مجوز به خانم ها بدهد!؟

بنده ناچیز که چیزی سر در نمی آورم ازاین بازی ها! ولی به نظرم خوب هم بازی کردند، خیلی منظم بودند ، فقط تماشاچیان از حول امضا دادن خیلی معطلشان کردند ! یعنی این مسابقه یکی دیگر از فرق هایش با دیگر بازی ها این بود که تماشاچیانش امضا می کردند و یادگاری تحویل بازی کنان میدادند!

و عجب صحنه هایی را خلق کردند!

ظاهرا مربی کارکشته آن ور آبی و قبلی شان خوب و سنجیده این بازی کنان را تربیت کرده بود که مربی جدید را هم به وجد آوردند تا بعد از تمام شدن بازی، مربی جدید هم اظهار رضایت کامل از تک تک بازیکنان جدیدش داشته باشد! چقدر هم از هواداران تعریف کرد این مربی و کیفشان را کوک کرد!

یکی دیگر از تفاوت های بازی این تیم این بود که بازی شان را با تمرین مناسب و در زمان مناسب و در مکان مناسب دقیق می سنجند و بعد اقدام میکنند! از قبل به کسی خبر نمیدهند که کی بازی دارند!

آری ، کلاسشان بالاست این بازی گرهای صحنه دیروز مسابقه !

عجب ماشینهایی داشتند و چنان این ماشینهایشان را به رخ میکشیدند که حسرت از کنه جان آدمی بلند میشد!

یعنی میشود روزی بر ماشین آن ها سوار شوم؟!

و بازنده های دیروز ، بد شکستی متحمل شدند!

ترکیب غافل گیر کننده این تیم چنان متحیرشان کرده بود که همه ترکیب هایی که چیده بودند را به هم ریخت! 

خرابتانم! خراب!

قورباغه پخته های اجتماعی!

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۴۱ ق.ظ

میدونید چیه؟

بعضی ها شدن مثل اون قورباغه هه که باید یه دفعه نندازی تو آب جوش تا بپزه! چون اصلا نمی ایسته ؟ چون داغی رو متوجه میشه ، باید یه کاری کرد که نفهمه و این بلا رو سرش آورد!

اگر بزاریش تو آب سرد و بزاری رو اجاق و زیرش رو روشن کنی آروم آروم گرم می شه و اون قورباغه هه هم همونطوری می پزه!

حالا جریان بعضی ها ست!

بعضی هایی که خودشون اصلا حواسشون نیست ، ولی اطرافیان خوب می بینن جه بلایی داره سرشون میاید 

خیلی ها نمی دانند که در هر کدام از این شبکه های اجتماعی که عضو هستند دارند نقش اون قورباغه هه رو بازی میکنند !

مخ هاشون، احساساتشون، جسمشون، وقتشون، عمرشون و همه چیز رو دارند از ایشان می پزند و.....

خودش نمی داند ها! اما اطرافیان می دانند..

***

بعدا نوشت:

بعضی ها هم فکر میکنند که الحمدالله این شده یک بستر خوب که مثلا ما چله هایی رو بگیریم و .... البته خوبه، ولی اینقدر جذابیت داره که همین باعث جذب به مابقی مطالب میشه، مثلا داره ذکر میگه و شبکه های اجتماعیش رو چک میکنه! ضمنا کی گفته الان خودسازی یعنی این ؟!

خودسازی یعنی خلوت و تفکر! یعنی این که واقعا بفهمم که معنویتم کمه و نیاز دارم به این چله!

با خدا بودن مهمه و باید خلوت داشته باشم که این خلوت تاثیری در جلوت اجتماع داشته باشه!

اونوقتی که بدون این که کسی یا افتخارا یا اجبارا و با قرار گرفتن در رودربایستی در چله ای قرار گرفتم، اونوقته که داره یه اتفاقی برای دلم می افته!

***

اصطلاح تیتر یک فن مدیریتی است .... حواسمون باشه که دارن درست و با تدبیر مدیریتمون میکنند دشمنان!

روحم رشد نکرده!

پنجشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ

شب اول ، شب دوم ، شب سوم ماه شعبان است.....

و چشمانم باز و بسته که بشوند شب عید فطر می رسد!

رجب که گذشت و گذشت ....

حال من مانده ام...

منی که روحم هنوز در نطفگی به سر میبرد و رشد نکرده!

کی رشد میکند خدایا؟!

کی؟.....

حجاب دین یابی!!!

چهارشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۰۴ ق.ظ

یه کتابی رو میخوندم که یکی از اساتید بزرگوار سفارش کرده بودن، خیلی پرمغز و پرفکر بود!

یه جمله ی پرفکرش رو برای شما گذاشتم، یه کم فکر کنیم روش:

"دین دهی" حجاب " دین یابی" میگردد!

پاهایت فقط برای توالت رفتن و ... است!!!؟؟؟

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۳۲ ق.ظ

یادمون باشه....

مادامی که با پاهای خود میخواهیم فقط تا توالت و آشپزخانه رفت و آمد کنیم، این پاها لغو و بی حاصل و فلج و راکدند!

اما...

اما اگر به فکر راه های طولانی و عظیم ،همانی که در آیه 6 سوره انشقاق اشاره شده است بودیم، آن وقت است که پاها را آماده میکنیم تا رسیدن به مقصد!

اون وقته که بهشت یکی از منازل در مسیر ماست، نه مقصد ما!

محکومیم!

دوشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ق.ظ

همه ما انسان ها محکومیم!

میدونید چرا؟

چون در خلقت ما قطعه ای نهاده شده به نام تفکر!!!

در نتیجه باید منتظر حکم حاکم در محکمه خودش برای چه طور استفاده کردن از این قطعه باشیم!!!

همین...

کلاه سر خدا!

سه شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ق.ظ

یه مطلبی رو نوشته بودم ناقص!!! یهو این مطلب رو دیدم که انگار از روی مطلب بارنگذاشته و همچنین رسم الخط بنده سرتاپا تقصیر کپی شده بود!!! ولی چون کاملتر بود دیگه موازی کاری نکردم، همین رو برا شما گذاشتم:

بچه تر که بودم، شیطنت هایم بیشتر از امروز بود.

یک روز شیشه این همسایه را می شکستم و فردا، سر پسر همسایه دیگر را.

یک روز صبح، عمویم که از کارهایم عاصی شده بود؛ صدایم زد و پیشنهاد داد با پولی که می دهد، کاری اقتصادی دست و پا کنم. پیشنهاد خودش فروختن بیسکوئیت به بچه های محل بود. من هم از خدا خواسته، پولها را از عمو گرفتم و از عمده فروشی، ده بیست تایی بیسکوئیت خریدم.

یک جعبه چوبی میوه هم سرو ته شد و سر کوچه خودمان که از قضا گلوگاه محل نیز محسوب می شد، اولین دکان بیسکوئیت فروشی من پا گرفت. اولین روز، کسب و کار تعریفی نداشت و بیشتر وقت من به بطالت گذشت. بچه ده ساله ای را در نظر بگیرید که از صبح تا ظهر جلوی ده بیسکوئیت بنشیند و گرسنه شود. طبیعی است که شیطان در جلدش برود و به بیسکوئیت ها دست درازی کند. ظهر که شد، پدر از سر کار آمد و با دیدن من، که نان آور خانه شده بودم، خندید. نزدیک آمد و پرسید که چه می کنم و از صبح، چقدر کاسب بوده ام. من هم گفتم بیسکوئیت را خریده ام سه تومن و می فروشم پنج تومن. دروغ می گفتم. خریده بودم پانزده ریال و می فروختم دو تومن. پدر با شنیدن این حرف گفت: خوب یکی هم به ما بده. من هم زرنگی کردم و بیسکوئیتی که ازصبح به آن نوک زده بودم را به دستش دادم. پدر بیسکوئیت را زیر و رو کرد. ظاهراً می خواست چیزی بگوید، اما نگفت. دست دیگرش را در جیب فرو برد و یک ده تومنی بیرون آورد و به من داد. من ایستادم و جیبهایم را گشتم و دست آخر گفتم: پنج تومنی ندارم که بقیه پول را پس بدهم. پدر هم گفت: اشکال ندارد؛ بعداً با هم حساب می کنیم. و این بعداً هرگز نرسید.

تا عصر، پشت دکانم بودم و پس از آن به خانه رفتم و بیسکوئیتی که به پدر فروخته بودم را از سر طاقچه برداشتم و خوردم.

امروز که من پدر شده ام و پسری دارم که شیطنت می کند؛ فهمیده ام که آن روزها، پدر قیمت بیسکوئیت را می دانست؛ می دانست که بیسکوئیت را دو تومن می فروشم؛ می دانست که پنج تومنی دارم که پولش را پس بدهم؛ می دانست که بیسکوئیت نوک زده را به او انداخته ام؛ و می دانست که بیسکوئیت را خودم خواهم خورد. و من امروز فهمیده ام که پولی که عمو به من داد را پدر داده بود؛ فهمیده ام که این بازی برای این بود که من دست از «خبط و خطا» بردارم و آدم شوم؛ فهمیده ام که پدر به دنبال «راه انداختن» من بود.

***

امام موسی کاظم علیه السلام می فرمایند: «رجب نام نهری است در بهشت که از شیر سفید تر و از عسل شیرین تر است؛ اگر کسی یک روز از این ماه را روزه بدارد؛ خداوند از آن نهر به او خواهد نوشانید.»

گاهی می پرسند: این چه موازنه و معامله ای است که اگر کسی تنها یک روزه بگیرد؛ خداوند او را به بهشت می برد و از نهر رجب به او می نوشاند؟

سوای همه پاسخ های متینی که به این پرسش داده شده؛ به گمانم هدف خداوند این است که ما دست از «خبط و خطا» برداریم و در این ماه رجب «راه بیافتیم»؛ و الاّ خداوند قیمت یک روز روزه گرفتن را می داند.

با این وصف، نامردمی است که به جای کلاه گذاشتن بر سر خدا!! به دنبال خبط و خطا برویم و شیشه همسایه را بشکنیم.

چند جور راهی کردن داریم که با صلوات همراهه!

دو تاش رو هممون چه بخواهیم و چه نخواهیم تجربه خواهیم کرد!

یکیش شب عروسی

امروز وقتی کنار تربت همکارمون بودیم، صدایی از بلندگو پخش شد که ناخودآگاه به شب عروسی رفتم!

همونجایی که همه جلوی درب خونه بختت ایستادند و یه وقت یکی از بزرگترها بعد از این که قربونی انجام می شه و ...

میگه راهی شون گنید برن خونشون با صلواتی بر محمد و آل محمد که همه صلوات می فرستن و راهی میشی!

وقتی وارد می شی کانه تو مسیر جدید زندگی قدم گذاشتی و مسئولیت هایی رو باید انجام بدی و .....

.......

اما اون صدایی که من رو برد به شب عروسی چی بود: با صلواتی هادی رو بدرقه کنید تا وارد خانه تنهاییش میشه!

دلم لرزید

اینجا هم شروعی جدید هست،ولی همه مسیرهایی که داره از دروس قبلش که فرا گرفتی مشخص می شه برات!

اینجا تنها هستی، هر کی که بودی باش! هیچ کس رو هم همراهت نمیفرستن که نترسی!

اصلا این جا باید بترسی!

اینجا بیت الوحشه هست!

اینجا بیت الغربه هست!

اینجا تنهایی و مسیر را باید.....

شاید هم تنها نباشم و شاید امامم ....

نمیدانم .....

ولی خب مسیرها خیلی سخت هستند و من بی چاره!

خدایا..... ببخش....

این هادی که امروز رفتم کنار خاکش هم هیکل تنومندی داشت و هم جوان سالمی بود!

یکهو، آره یکهو کمرش میگیره از پشت می افته زمین، جمجمه ترک بر می داره و مرگ مغزی و وداع.... به همین راحتی ....

یعنی کی اجل من قراره برسه؟

یعنی تا کی بهم وقت داده؟

یعنی تا کی باید گند بزنم؟

یعنی با کی میتونم گندکاری هام رو درست کنم؟

خدایا، تو وضعم را میدانی،مخلوق توام، از روح خودت بر من دمیدی و من بی شمار خواه بودم در این دنیا....

عاقبت به خیرم کن!

دربست در اختیار باش!!!

شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ب.ظ

نگاه کن!

مثلا الان شما یه تاکسی دربست اجاره کردی تا به کارهات برسی، اونوقت این آقای راننده محترم هی از شما اجازه میگیره(اجازه میگیره ها) که مثلا آقا من یه کار کوچیک دارم و ده تا از این کارهاش رو انجام میده، بهت بر نمیخوره!؟ نمیگی این چه وضعشه؟ مثلا ما دربست گرفته بودیم که کارمون زود راه بیافته !

آقا حرف بنده اینه:

باید هر چیزی سر جای خودش باشه!

حتی وقت!

یعنی اگر وقتت رو الان برا بنده گذاشتی خواهشا دیگه اینقدر بی محلی بهم نکن!

البته یکی نیست همین حرف رو به خودم بزنه! چی؟

بابا مگه مثلا من وقتی جلو اوستام وای می ایستم تا تکلیفم رو انجام بدم حواسم فقط پیش اونه؟!

البته اینقدر اوست کریم ، مهربونه که به رومون هم نمیاره!

نگاه کن من این حرفا حالیم نمیشه و اصلا هم صبر اوستای شما رو ندارم!

خواهشم اینه، الان که با این همه بی وقتیت برام وقت گذاشتی، خواهشا این ارتباطاتت با دیگران رو قطع کن و اینجا باش!

چقدر این موضوع مهمه ؛ مخصوصا امروزه تو زندگی ها و خانه ها!

یکی از سوال های بچه ها که بعضی داشت شاخشون هم در می اومد این بود که شما چه طوری بین این همه سر و صدا و داد و بیدا می چرتید!

بهشون گفتم: بچه ها نگاه کنید، الان به خودم گفتم ، به فرماندهی بدنم گفتم که نیاز دارم به خواب، پس باید بخوابم!

همینطوری که به همون گفتم: صبح باید از همه زودتر بلند بشم و ....

لذا وقتی وسط این فریادهای شما دراز میکشم دیگه فقط فکر میکنم به این که باید الان بخوابم و راحت یه چرتک 5 دقیقه ای می زنم ! به همین راحتی!

القصه جمع بندی مطلب اینه که باید به  این برسیم که  الان که مشغول این کار هستیم وقتمان را کامل برایش بگذاریم، حالا اگر کسی زرنگ و کیس بود و قسمت های بی کار مغزش رو به کار گرفته بود ، اون دیگه میتونه چند تا کار را دقیق با هم انجام بده .

خدایا یه عقل کامل و فهم و شعور ی که به درد خودت بخوره به ما عنایت کن.

ای کاش بعضی جوون ها، حداقل خر بودند!!!

پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۱۹ ق.ظ

شما هم شنیدید؟:

" طرف مثل خر تو گل گیر کرده"!!!!

تا حالا دیدید این صحنه رو؟!!!

 وقتی یه خر توی گل گیر می کنه انگار تمام وزن کره ی زمین پشتشه؛ وقتی زور می زنه و نمیشه؛ باز زور می زنه و نمیشه، هی زور می زنه و ... صدای نفس نفس زدناش، غمی که توی چشماشه. و نهایتا.....

تنها دلیل خر برای گیر کردن توی گل، پاهای کوتاه اونه. پاهای کوتاه اون. شاید در رد این جواب بگن چرا مثلا گاو یا گوسفند که پاهای کوتاهی دارن توی ضرب المثل نیومدن. ساده اس ، چون گاو و گوسفند که بار نمی برن. بنابر این برای گیر کردن توی گل باید جمیع شرایط رو داشت. بار سنگین، پاهای کوتاه و البته گل. و یه نکته ی دیگه. همه ی ما خر رو با خریتش می شناسیم. ولی باور کنید گاهی این جوریا هم نیست. گاهی خریت هیچ نقشی در خر بودن نداره. 

تازه ما که یه کم دهاتی هستیم خر کم ندیدیم! والا خر حیوون نجیبیه!

اگر یکی دوبار مسیر طی کنه دیگه لازم نیست صدبار بهش بگن یا  خودشون هم برن باهاش! 

یه هش میگن و راه میفته جناب خر و میرسه مقصد، اونجا هم صاحب بار تحویل میگیره و یه هش میگه دوباره برمگیره پیش صاحبش!

ما که دیدیم از این خرا! تازه این مال اونوقتی بود که علم زیاد پیشرفت نکرده بود شاید 2004 اینابود ، دقیقا یادمه!

یا یه بار که ما از شوق خر سواری داشتیم دق میکردیم ما را بر روی آن بیچاره سوار کردند، این بنده خدا هم از بس ذوق مرگ شده بود که یه نیمه دهاتی سوارش کردند، چنان سرعت گرفت و به سمت پناهگاهش رفت که اگر موقع ورودی به جان پناهش(که شما می توانید برای از بین نرفتن اصلات ها همان طویله بخوانیدش) اگر دستم رو سریع از میله بالای ورودی طویله نگرفته بودم الان احتمالا چند سالی مشغول خدمت تو اون دنیا بودم!!!

حالا چی میخوام بگم!

والا با متن بالایی میترسم قیامت خرها جلوم رو بگیرن و بگن ما چمون بود که اینقدر برای شیرفهم شدن مسئله ات از ما مایه گذاشتی؟!!! ما که نعمت عقل را نداشتیم!

غرض شرح حالی است بر حال نوجوانان و جوانانمان، بعضی ها اندازه خر هم نیستند! اصلا زحمت به خودشون نمیدن!

بی مسئولیت، بی عار، بی کار، خوش گذرون، سرگردون، مستاصل، عاشق چرندیات، عاشق الکی خندیدن و خوشی های کاذب، عاشق پی سی، پی اس، تب لت، موبایل و .... 

خیلی وقت بود حالم از این جور آدما بهم می ریخت و میخواستم یه چیزی بنویسم، از این جوونایی که انگار نه انگار قراره فردا مسئولیتی رو قبول کنند، حالا یا پدر و مسئولیت شوهر بودن یا مادر ومسئولیت همسر بودن رو!

یادمه پدر ما (که خداوند رحمت زمین و آسمان و دعای مقربانش رو در حقشون مستجاب کنه و هر چی میخوان بشون بده) که اتفاقا هم سوادی آنچنانی نداره در حد خوندن و نوشتن اول دوم ابتدایی، ما رو تابستونا میبرد می گذاشت سر مغازه رفقاش، یه چند وقت قالب سازی، تراشکاری، ریخته گری، برق کاری، تاسیسات، بنایی و ... و خدا وکیلی هم سفارش میکرد کار بکشن از ما و اون ها هم امانت دار بودن و کار می کشیدنا! برای چی؟ فکر میکنم پدر میخواست با این کارش یه کم سختی کار و زندگی و پول در آوردن رو بچشم! وقتی این طور شدیم بعدش هم که اومدیم تو تخصص خودمون ما هم عادت کرده بودیم با سختی و با کمترین امکانات در حد خودم کارهای بزرگی میکردم! البته به خاطر همون سختی چشیدنه و به مقصد رسیدنه یاد گرفته بودم که باید با سختی طی کنم راه رو، یادم نمیره یک ماه رمضون کامل صبح ها بعد از نماز با یه دوست دیگه مینشیتم و با یه سیستم داس و زرنگار یه گاهنامه رو درست میکردیم، حالا چند صفحه بود؟ 4 صفحه ، یک ماه کل کارش طول کشید، بعدش باید کپی میکردیم رو دیسکت ، ببریم تا 3 کیلومتر اونورتر به مغازه برسیم و بگه دیسکتت خرابه دوباره برگرد و کپی کن و ... تا ما بالاخره پرینتش رو میگرفتیم حالا ببر داخل شهر کپی پیدا کن و ..

یه گاهنامه 4 صفحه ای بر مسجد،درست کردن کاملش 1 ماه بیشتر طول میکشید با کمترین امکانات و البته برای منی که دوست داشتم کاری کنم و خودم تجربه کسب کردم!

اما حالا،همه امکانات هست، همه جور استاد هست، همه جور کار هست، نوجوونه و جوونه پای تی وی ، پای نت و .... هستند ، دریغ از یادگرفتن یه مهارت که به درد زندگیشون و معاششون بخوره ، دریغ!!

بعضی ها هم که درس رو بهونه میکنن! بالام جان درس یه جایگاه داره و تخصص پیدا کردن هم یک جایگاه ، اینها باید با هم جلو برن ، وگرنه یه وقتی میرسه که دیگه دیرشده!

بعضی ها که اصلا تو زندگی شون رنگ کتاب غیر درسی رو ندیدند! رنگ کار سخت و فشار ندیدن، تنها فشارشون بلند کردن پدر و مادر از خواب نازشون بوده! این تو هر دو جنس هستا، هم پسر هم دختر! 

اینجاست که باید بدونیم که کجاییم و بدونیم که وسط جنگیم، جنگی که دارن مخ ها رو ، فکر ها رو میزنند، حال فهمیدی جنگ نرم چیست!

***

خره رو یادتون هست، اون خره حداقل اینقدر تلاش میکنه و زور میزنه که از گل بیاد بیرون که نهایتا هم اگر نتونه میمیره، اما خیلی از بچه های ما اصلا انگار نه انگار، دارن میرن تو باتلاق و حواسشون نیست و هیچ تلاشی هم برای بیرون اومدن خودشون نمیکنند!

آی جوونا، برید یه حرفه ، یه تخصص ، یه چیزی که فردا تو زندگیتون به معاش و ارتزاق و بندگیتون بخوره پیدا کنید، حالا ازمن گفتن، یه وقت میفهمید که دیگه دیر شده و کاری نمیتونید بکنید! اونجاست که مغضوب جوامع اطرافتون شدید فقط باید یه نفر رو مقصر بدونید و فحشش بدید، اونم خودتون رو!!!

اینجا که میرسم میگویم ای کاش بعضی ها حداقل خر بودند!!!

راحت طلبی آفتی بر جبهه جنگ نرم

جمعه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ

آدم دردش میگیره از راحت طلبی و ادا و اصول آوردن برخی ......!

لقمه حاضر و آماده رو دیگه اگر کسی رد کنه و از طرفی گرسنه هم باشه دیگه نوبره والا!

به مدد حضرت زهرا سلام الله علیها امسال اردوی جهادیمان را در سبزوار خیمه زدیم

خدا رو شکر خوب بود همه چیز

نکته ای که وجود داشت این بود که از طرفی شهر به نام سربداران شهیدش معروف است و از طرفی به دین داری مردم؛ ولی وقتی در هنجارهای مردمانش خرد می شوی می بینی که ظاهرا اثرات جوی هوا بر این مردمان و هنجارهایشان بس زیاد تاثیر گذاشته است.

مثلا آخرین نمایشگاه فرهنگی یکی پارسال بوده که ظاهرا با اهداف و قصد وغرض سیاسی اقتصادی همراه بوده و دیگری حدود 15 سال پیش!

واقعا آدم تعجب میکنه که یعنی چی؟

چرا باید تو فضای فرهنگی و نمایشگاه های فرهنگی اینقدر ضعف نشون بدن بچه مذهبی های شهر!

تازه پارسال هم کار برای بچه های شهر نبوده!

یعنی از طرف یک سری دیگه اومده تو شهر برگزار شده و تموم شده !

آدم می فهمه که اینقدر که آقا حرص میخوره یعنی چی!

حالا بماند که ما حدود 18 روز اونجا خیمه زدیم و حدود 50نفر از بچه های قم زحمت کشیدندبرای نمایشگاه؛ ولی با کم کاری که از طرف متولیان امر در خصوص تبلیغات شده بود تازه روزهای آخر مردم خودشون سینه به سینه فهمیده بودند که نمایشگاهی هست و داشتند میومدندکه ما باید جمع میکردیم میومدیم قم ، حالا هر چی به این آقایون میگیم که آقا این جا تازه داره رنگ و بو میگیره و فلان و فلان ، انگار نه انگار!

احساس کردم که حوصله دردسر ندارند!

آری ، راحت طلبی آفتی است در این جنگ!

چون اگر کسی وارد این گود شود باید زیاد ترکش بخورد....

انشاالله که ما اشتباه فکر میکنیم واصلا این موضوع های کذایی نبوده!

و الا راحت میتونستند با 10نفر کل نمایشگاه رو بچرخونن که نکردند!

خیلی ناراحت تر شدم برای آقا، خیلی!

خیلی ها رو بیشتر شناختم ، چقدر آدم ها که حرف های مفت میزدند و یک قدم هم بر نمیداشتند!

چقدر ها میومدند و عاقل اندر سفیه نگاه میکردندو می رفتند !

و خیلی ها که تغییر میکردند و آن ها همان عوام بودند که همیشه رکن انقلاب مایند!

هنوز بغضم برای بغض آن خانومی که گفت: تصمیم دارم از اینجا که رفتم چادری بشوم را دارم 

هنوز در کف آن دلنوشته ای هستم که نوشته بود: تا حالا فیلم سکس میدیدم و از این به بعد به مدد شهدا کنارش میگذارم و ...

این ها همه از اخلاص بچه های قد و نیم قدی بود که از همه خوشی هاشان گذشتند و ....

هنوز هم بچه های جنگ زنده اند!

هنوز هم همسران رزمنده ها استوارند و پای هم سران خود هستند و تحمل هر گونه سختی را دارند!

چون آنها هم شیرزنانی فهمیده اند مثل همسران رزمنده های هشت سال !

خواهرام وبرادرم !

اینقدر این جبهه نیرو میخواهد که نگو ، همه جوره، فکری، هنری، عمله و ....

فقط یادمان باشد که کار فرهنگی باید برای مردم محسوس باشد، تا رنگ مردم را نگیریم موثر نمی شویم!

آقا را تنها نگذاریم...

این هم گذری بر گروه....

http://20700.blog.ir

خاکریز سبزوار

چهارشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۳۵ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا منو برای امامت تربیت کن ...

از منطقه می آم....

خط بودیم برای عملیات...

خط مقدم جنگ فرهنگی ....

امسال خاکریز رو  تو سبزوار زدیم .....

حرف ها دارم ولی سروقتش...

فقط یک جمله:

اینکه آقا دلش خون است از این جنگ ، حق دارد !

دلش از امثال ما خون است!

این همه آجر که کمر شکنه داداش!

دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ

به طرف میگم چرا کار نمیکنید ، شما که این همه توانایی دارید؟

میگه آخه هنوز زوده !

نگاه کن برادر من! این همه آجر داری جمع میکنی کمرت که میشکنه 

فایده اش چیه ؟

فقط داری آجر جمع میکنی

باید این رو کار بزاری تا بتونی آجرهای بعدی رو بیاری !

و الا ول معطلی!

آدم باید اگر چند تا کار بلده بدون منت و با توجه به وظیفه اش به دیگری انتقال بده، البته باید به کسی انتقال بده که قدرشناس باشه، گوش شنوا داشته باشه ،نه هر کس ، و الا به هدر می ره !

میدونی تو هم تو یکی از خط های مقدم جنگ نرمی؟!

سه شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۲۹ ق.ظ

اومدن به جبهه جنگ نرم نیازمند یک سلاح هست که همه گیره!

یعنی رزمنده جنگ نرم باید داشته باشه 

و اون سلاحی به نام صبره! آره صبر!

من نمی دونم با چه توجیهی سرش رو انداخته پایین و میخواد پارتیزانی تو این حول و ولا  کار کنه !

و ای کاش ملبس به لباس پیغمبر نبود!

آهای خونه دار و بچه دار!

ما بخواهیم و یا نخواهیم خیلی هامون تو بعضی از خط مقدم های جنگ نرم داریم میجنگیم!

حواست هست!

بخش بخش بخون: ج ن گ ن ر م!

مادر الان تو خونه فرمانده جنگ نرمه!

همسر سرکار!

فرزند تو مدرسه!

کارگر سر کار!

و از همه مهمتره اینه که دشمن برا هممون ستون پنجم گذاشته!

ای کاش بفهمیم این رو!

بعضی افتخار به ارتباطات کاذب مجازی شون دارند! غافل از این که در حال فروختن کالای پر ارزشی مثل وقت و در دست انداز انداختن و هنگ کردن مخشون هستند!

این تعبیر بنده است از این اطلاعات کاذب، شما تصور کنید در یک اتاقی هستید که پر از مواد مصرفی مقوی و سالم هست، آیا میشه همه رو با هم قاطی کرد؟ چه بلایی سر معده می آد؟

بعبضی مواقع ممکنه دو تا از همون مواد مصرفی اصلا با هم سازگاری نداشته باشند و فرد رو به کشتن بدن!
این دقیقا مثل این همه  اطلاعاتیه که الان دارند به خورد ما میدهند و متضرر کسیه که فکر میکنه میدونه اما نمیدونه که داره میشه عالم به عمل!

اطلاعات پشت سر هم جمع میشه و اثری ازعمل نیست! برخی اطلاعاتی کاذب و زرد و ....

خدا نجاتمون بده وشهیدمون کنه !

من گنهکارم ، اما هیئت هم می روم!

جمعه, ۱ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۰۸ ق.ظ

آغا!

اصلا میدونی چیه؟

طرف میگه من فکر میکنم اگر برم هیئت، انتظارم از خودم بالا میره!!!

خب این یعنی چی؟!

یعنی نباید بری هیئت؟ یا باید بری؟

خب این خیلی خوبه که انتظار بالا بره و نزدیک بشیم به اماممون!

ولی همش هم این نیست!

حرف اینه که شما دارید اشتباه میکنید که هر کی که هیئت میره باید پاک باشه و بی گناه!

همچین چیزی اگر باشه خوبه و این خودش یک آرمانه، ولی...

آهان، ولی بخش اعظمی اینه که ما میریم هیئت تا این که از اون رذالت هایی که برامون پیش میاد فرار کنیم و بریم سمت پاکی!

اصلا میریم هیئت بگیم که آغا ما درسته که خطاکاریم ولی یاغی نیستیم!

این دلیل نمیشه چون مثلا من یه غلطی کردم دیگه دور عباداتم رو هم خط بکشم!

اونوقت اگر اینطور بود باید میگفتیم خب نماز هم نخونیم، خوبی هم نکنیم و فلان کار هم نکنیم چون ما خطایی سر زده ازمون!

نه ، این خبرها نیست!

درست فکر کردن از درست دانستن هست، باید بریم یاد بگیریم که کجاها باید و چطوری باید از خودمون انتظار داشته باشیم که نکنه یه وقت چشممون رو باز کنیم ببینیم که اوه ....ای دل غافل .... کاروان رفت و ...

درست فکر کنیم، درست فکر کردن باید به منشاء سالمی وصل باشد!

استبرای منیّت!!

چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ

ای کاش حزب اللهی بودن هم مثل کلاس کاراته امتیاز استاد را داشت تا معلوم بشود که هر کس در کدام درجه هست و غره نشویم به خودمان، این طوری تکلیف خیلی بهتر مشخص بود، ارشد مشخص بود، درجه های بالاتری را راحتر می شناختیم و احترام می گذاشتیم!

بعضی ها هنوز از منیّت هایشان استبراء نکرده اند، آن وقت بعضی های دیگر را محکوم میکنند به منیّت!

اصلا بعضی ها هنوز نمی دانند که استبراء چیست و وای بر حالشان که ضررها میکنند و مرض ها میگیرند!

ای مومن خدا!

خیلی شنیدم از اساتید بزرگوار که طی طریقت در هر راهی (زندگی، تحصیل،دین، کارفرهنگی) استاد میخواهد!

حالا خیلی ها که مرض دارند تا با کلمات بازی کنند سریع این جا را میگیرند که کو استاد؟! ما در شهرمان نداریم؟ ما بساطیم! ما فلانیم! شما در نعمت هستید و دستتان به دامن استاد ها می رسد!

ای بابا!

یه زمانی بود که نه رسانه ای بود نه دسترسی به مطلبی و اگر کسی میخواست مطلبی را تحصیل کند باید به حد مرگ تحقیق و هزینه میکرد تا دسترسی پیدا کند به آن مطلب!

اما نامرد هست هر که در این زمانه بگوید که من فلان مطلب را در فلان زمینه میخواستم و نتوانستم به زدن چند کلید، یا پرسش از مراکز تابعه و .... راهیابی به آن مسئله را به دست بیاورم!

یادم هست استادی را که میفرمود:

من سالیانی شاگردی فلان استاد را کردم ولی او لحظه ای هم شاید متوجه نشد که من شاگردش هستم!

همه مانده بودیم این حرف یعنی چه؟! که درادامه فرمود:

با توجه به اینکه آن استاد بعد از مدتی دیگر به صورت خصوصی شاگرد را پذیرا نبودند، بنده درجلسات عمومی ایشان شرکت میکردم و عمل میکردم به تمام مطالبی که میفرمودند!

لذا بدین ترتیب بعد از سالیانی که عمل به تدریس این بزرگوار را نمودم، نزدشان رسیدم ومطرح کردم که اینگونه بوده، ایشان هم وقتی به واقع دیدند که بنده مسلط و عامل به تمام مطالب تدریسی ایشان بودم به راحتی پذیرفتند بنده را و شدم جزء شاگردهای خاص!

بله، آهای مومن!

الان در هر زمنیه که بخواهی، مهارتهای زندگی در همه فصول زندگی، مهارتهای دینی، مهارتهای اجتماعی و .... به راحتی میتوان تحصیل کرد، به شرطها و شروطها که آن هم عمل کردن به مواردی که تحصیل میکنید هست!

خدا کند که دیر نشود و بفهمیم که زمانمان بد جور در معرض سرطان است!!!

اشلو

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۳۳ ب.ظ

اشلونک!

این کتاب "تپه جاویدی و راز اشلو"* را اگر اهل خوانش کتاب هستید حتما بخوانید؛

عجیب کتابی است، عجیب!

هر چی میخوام دربارش بنویسم ، نمیتونم.

فقط همین، برا رزمنده های جنگ نرم که واجبه، خونه دار و بچه دار هم باید این کتاب رو بخونن؛

فکر کنم بعدش شرمنده بشیم یکم از خودمون، احوالاتمون، سن و سالمون، بی اخلاقی هامون، بی تابی هامون، بی صبری هامون و ..........

آقا بخونید ، هر چی بگم کمه، بی خود نیست اسم تاثیر گذارترین کتاب دفاع مقدس روشه!

حتما بخونید!

فردای قیامت نگی نمیدونستی ها، اگر هم نمیدونستی الان دیگه فهمیدی!

***

*: اسم کتاب

نویسنده:اکبر صحرایی

شاید تاثیرگزارترین کتاب دفاع مقدس باشه، بخونیدش، خوب که نه عالیه!

در کف ابوالشهدایم!

دوشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ

چند روزه به این فکرم که واقعا این آقا روح الله کی بوده!

چی میشه که بین این همه آدم یکی قیام میکنه؟ خواهش میکنم یک دقیقه کامل فقط به همین فکر کنید 

یعنی چی اصلا ؟!

حالا بیشترتر درک میکنم که باید عقل کامل بشه تا بعضی مسائل رو بفهمی، یعنی رابطه بین سن و سال و تجربه و عقل ، طبیعیه البته استثناء هم داریم.

اصلا چه کرده این مرد که کاری پیغمبر گونه کرده! واقعا با خودش چه کرده که توفیق اینچنین داشته!

خواهش میکنم کسری هایی که بخشی از  آن هم از خودمان هست را به رخ انقلاب اسلامی نکشیم!

آری، بعضی جاها واقعا کارها رنگی از اسلام ندارند و به نام او عرضه میشوند، این همیشه ی تاریخ بوده !

این قسمت اما(ظهورو بروز و وجود و ثبوت انقلاب) همیشه تاریخ با این قوت نبوده یا کم بوده!

خیلی وقتها مسائل باید زمان بگذراند تا به قولی دوزاری شخص بیافتد، برای برخی چنین است، اما خارج دیده ها را باید پرسید تا قدر این انقلاب را درک کنیم ! باز هم عرض کنم کسری ها باید جبران بشود تا به آرمان اسلامی بودن انقلابمان نزدیک بشویم و این باز از خودمان است!

***

و باز خدا مرا در کف گذاشت با این ابوالشهدای عزیز، رهبر شیعیان کشور نیجریه؛ سیاهپوستی که روز قدس پارسال سه فرزندش را شهیدیدند تا جلوی قیامش را بگیرند !

با دیدنش یاد جون افتادم!

سیاه غلامِ حضرت عشقم را میگویم! از این منظر که آن سیاه با غلام بودنش انقلابی در قرن ها به راه انداخته و هنوز هم نسلش ادامه دارد که انقلاب ها را می اندازد!

شیخ زاک زاکی که میلیونی جذب اسلام و تشیع در آن سر دنیا میکند!

و باز دو دستی بر سرم کوبیدم که ای وای بر من!
منی که فکر میکنم خودکشی میکنم و اما اندازه خردلی هم کار نمیکنم!

واقعا چه جوابی دارم برای آقایم .... مانده ام؟

کاری به شما ندارم، شما که حتما سر بلندید!

ولی هنوز در کفم!

ا

سَرَکی به صفت زشت زنان در....

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۰۵ ق.ظ

یا للعجب!

زنان و دختران باید:

متکبر باشند!

ترسو باشند!

بخیل باشند!

این سه صفتی است که بابای ما سفارش به زنان و دختران کردند ، و اتفاقا برعکس همین رو هم به مردها سفارش فرموده!

اما متکبر باشند یعنی در مقابل نامحرم با قاطعیت و ترش رویی صحبت کنندو از حرف زدن با عشوه و تبسم که دیگران را تحریک میکند بپرهیزند.

منظور از ترس هم ، ترس از تنهاد بودن و تنها ماندن با نامحرم!

و بخیل یعنی درحفظ مال خود و شوهر ، کمال دقت و وسواس را به خرج دهند و امانت دار اموال همسر خود باشند.

این ها را بابای ما گفته!

سرکی به حکمت 266 بزنید و نورانی کنید جسم و جانتان را.

خرابی از خودمان است!

دوشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۳۰ ب.ظ

مجبور بودم در این مراسم باشم!

با توجه به این که آشنایی غیر از صاحب مجلس که خود درگیر بود و حضور نداشت، نداشتم ، وارد که شدم رفتم و سرم را در لاک گوشی کردم و مشغول کنکاش و رسیدن به کارهای عقب افتاده!

خدا را شکر که این خاصیت جنس مردها به دردم خورد، که نمیتوانند چند کار را با هم انجام بدهند

لذا صداهای لذایذ حرام را متوجه نبودم!

میوه و شیرینی هم خوردم و تا اینکه آن آشنا آمد و خوش و بش و که چرا اینجا و بیا پیش بچه ها و اظهار راحتی کردم.

قهوه ای سفارش کرد به خدمه و آوردند و من در لاک خودم ادامه دادم به مشغولیاتم!

برادر داماد و دو دوست دیگرش که ظاهرا همجنس بنده بودم آمدند سر میز بنده و اظهار کردند که دیدیم تنهایی آمدیم!

خب ،‌معلوم است دیگر ،‌کبوتر با کبوتر باز با باز

اصلا همجنس ها هم دیگر را می شناسند،‌ آنها هم مجبور بودند،‌ولیکن دور همی شدیم و مجبور شدم سکوت نداشته باشم تا مشغول باشیم ،

حالا همه این ها را جار زدم تا به اینجا برسم:

به حسین آقا که طلبه پایه پنج بود گفتم که اگر این مراسم این طور برگزار میشود تقصیر ماست!

ایشون هم قبول کرد!

همین! به جای حرف زدن حداقل حرکتی کنیم !
تا به حال چقدر زحمت کشیدیم برای محتوای مراسم عروسی ها،‌و یا چگونگی برگزاری آن !

مثلا در یکی از این کشورهای اسلامی در مراسم های عروسی قرآن پخش و خوانده میشود!

تا به حال چگونه فکر کرده ایم که محتوای قرآن را به شکلی در عروسی هامان به صورت شاد و البته شان قرآن وارد کنیم !

نکردیم !

در همه زمینه تقصیر خودمان است !

چقدر علمدار انقلاب فریاد زد که نگذارید انقلاب دست نااهلان بیفتد!

نمیدانم چرا بعضی ها فکر میکنند که خدا با ما عقد اخوت بسته است، نخیر عزیز دل! حتی کار میتواند به جایی بکشد که حتی امیرالمومنین هم خانه نشین شود!

اینقدر دیگران را مقصر نکنیم !

سَرَکی در خطبه اول نهج البلاغه!

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۳۱ ق.ظ

یک سرکی به خطبه اول نهج البلاغه/

همین کفی که بر اثر امواج دریا روی آب می آید

دیدید حتما؛

فقط همین، فتامل:

هفت آسمان از کف های موج دریاها قراهم آمده است!

letter4u / Aux jeunes d'Europe et d'Amérique du Nord

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۲۲ ب.ظ

چند احساس دارم

سکانس یکم

ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماندمان بوی ریاء میداد که خود فرمانده ام ، جانم ، خون رگهایم به خط زد و ...

سکانس دوم

سفیری پیدا نکرد مولایم و خودش به خط زد و ...

سکانس سوم

امامم سفیرش را مأمور کرده تا نیروهایی دیگر را بیازماید، ظاهرا ما به دردش نخورده ایم...

سکانس چهارم

حالا چه کار کنم که تکلیفم بسان حسرت خوردگان عصر عاشورا و دیررسیدگان و دیرفهمان نشود؟

سکانس پنجم

شاید من سفیرم و باید پیام مولایم را برسانم به دست اهلش ...

بسم الله...

letter4u.blog.ir