جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روضه» ثبت شده است

دستکش ِ قرمزِ مرده شورِ کاخِ قبرستون!

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ب.ظ

دستش به حالت دعا در دستکشِ قرمز رنگ آشپزخونه بود و وقتی اعلام فاتحه رو کردند اجازه خواست که بره جلو بالای سر قبر، اون مرده شور ِکاخ قبرستون رو میگم!

وقتی داشت گل رو با دستش ورز می داد توی یه سطل فلزی و بعدش سر تهش کرد روی سنگ لحد قلبم تو اشک چشام بود که با سرعت غیرقانونی سُر خورد و ریخت روی زمین!

اسمع افهم یا.....

افهمت ....

هنور بدنم داره میلرزه ..

این  یک وصیتنامه است برای همه اونهایی که مرا میشناسند!

این روزها خدا تلنگرهای زیادی بهم زد و خدا روشکر! چگونه شکر این شکر کردن را به جا بیارم که نمیتوانم!

یک خواهش از همه اون کسانی که منت میزارند و میان و می شناسن و خبر ...م یا مرگم بهشون میرسه دارم:

اولا که قنوت هر نمازم از این دعا پر است که اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک، ولی خب این یک دعاست و به اهلش می دهند که شک دارم اهلش باشم اگر به این آرزو رسیدم که الحمدالله و خدا کند که برسم و اگر هم در خیالاتم گم شد تو را به خدا جنازه ام را با سرعت نبرید!

وقتی در شهادتین به نام مادر و ارباب و امام رضام علیهم السلام رسیدید کمی مکث کنید، کار دارم باهاشان!

اگر شد یا منبری نفس داری و یا ذاکر با نفسی تلقین را بخواند و عجله نکند، خیلی گرفتارم و آخرین زورم را هم آنجا میزنم!

نوامیسم گریه میکنند که ذاتی است،ولی حواسشان به نامحرم باشد!

اگر کسی توانست قبل از دفنم در گودی قبرم عاشورا بخواند و اشکش را بر قبرم بریزد!

***

خدایا، بین ما رسم است که آرزو بر جوانان .... میدانم که میدانی که اصلا قد و قواره ام به ش شهادت هم نمیخورد که حرفش را بزنم ولی این را هم خوب میدانم که تو میتوانی همه چیزش را فراهم کنی، مرگمان را شهادت در رکاب امامت قرار بده!!

سرآشپز، حاج خانوم

شنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۴۷ ق.ظ

چه زیبا پاسخ مرا در 25 کیلومتری کربلا داد حاج سعید آشپز*، سرآشپزحسینیه قمی ها (بین راه نجف و کربلا)

که وقتی پرسیدم:

اگر حضرت زهرا سلام الله علیها را ببینی چه میگویی؟

 و با آن لهجه شیرین و محکم قمی گفت: خونتون مهمون بیاد، مادرت کجاست؟ اول مادرت کجاست؟

گفتم: تو آشپزخونه!

گفت: اگر اینجا حرمت نگه داریم غیر ممکنه که نبینیم حاج خانوم اینجاست!

گفتم: حس کردی؟ و با اعتماد به نفسی گفت: آره ، هزار دفعه، دیدم،دیدم....

***

بچه های تدارکات، بچه های مادرند! همیشه یه چیز دیگه بودند، انگار خواص اند، چقدر نیت های قشنگی دارند. می دانند که کمک مادرشان هستند تا از عزادارهای عزیز جان مادر پذیرایی میکنند.

بجه ها(هر خادمی که در پذیرایی ها کمک میکند)، فقط حواستان ماشد مادر زیاد دست به چیزی نزند، وسیله ای را بلند نکند، آخر مادر نباید دست به وسیله سنگین ببرد، آخردست مادر،.....


*(این نگاشت به خاطر زحمت های بچه های تدارکات بود به خصوص ابوی گرامی، آقا مصطفی و صمد عزیز که بیش از ده سال است بی منت و بی سر صدا و دقیق کارشان را میکنند )