جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

جــــــــــــــــــــــــــــــار

جــــــــــــــــــــــــــــار زدن های یک سایه نشین حسین علیه السلام

خـــــــدایـــــــا
مـــرا بـبـخـش
که در کار خـیر
یا جــــــار زدم
یا جـــــــا زدم.
(شهید همت)



کپی، تکثیر، انتشـار مطـالب
"به هر شیوه و با هر نـامی"
مــــــــجـــــــــاز اســــــت.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادب» ثبت شده است

ساده های مهمِّ فراموش شده !!!

چهارشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۱۳ ب.ظ

آنشب وقتی به مناسبتی در هنگام نوشیدن چایی که حضرت مادرم ریخته بود و چشمان همه اهل خانواده به محراب شیشه ای و هفت رنگ خانه یا همان  تلوزیون دوخته به پشت صحنه سریال آوای باران بود، ناخودآگاه نکته ای که بازیگر نقش باران تعریف میکرد، مرا به فکر فرو برد.

او میگفت با توجه به تجربه کمی که داشتم آقای سهیلی زاده کارگردان و یاران حرفه ای تیم، کمکم بودند و هر جا اشتباه می رفتم جلویم می ایستادند و مسیر درست را نشانم می دادند.

اما به چه فکری بودم؟

آن که امیرالمومنین علی علیه السلام در همان کتابی که برای ما گفت و ما خیلی کم میخوانیمش یعنی نهج البلاغه، مطلبی را با این مضمون  فرمود که شما فکر نکنید اگر خوابیدید دشمن خواب است، او کارش را میکند.

البته منظور از این دشمن، هنرمندان محترم نیست. نه، بنده این دشمن را تعمیم می دهم به کار حق و کار باطل، به کار خوب و خوبتر .

با خود میگفتم عجب اساتیدی دارند. اینها وقتی کسی را می بینند استعدادی دارد کمکش میکنند، راه را خوب نشانش می دهند، جلوی اشتباهش می ایستند، البته این نکته مهم هم باید مد نظر باشد که هم شاگرد شاگردیش را میکند و هم استاد استادیش را.

 خیلی چیزهای دیگر هم هست که کسانی که به قول خودشان آدم های روشن فکری هستند مقید هستند و از طرفی کسانی که فکر می کنند سلیم النفس و معتقد به راه اهلبیت علیهم السلام هستند نیستند!

مثلا یکی از نمونه های های کوچکش این که آنها اگر از بین شان یکی کاری را بکند در راستای همان روشن فکریشان، حرفی، عملی، حرکتی،سایتی همه کمک ،تشویق  نظر و هدایت میکنند،چنان با آب و تاب هوای هم را دارند که اگر کسی آن کار را ندیده باشد فکر میکند اولین در کره زمین است و باید در گینس ثبتش کرد! ولی ما که در کتاب قانونمان هم آمده که اگر کسی کاری کرد تشکری کنید بی خیالیم!حرفی زد حرفی برای گفتن به اونداریم چه بد چه خوب.(وقتی آمار بازدید سایت رو می بینم که چند نفر آمدند و چند نفر نظر دادند،بحث کردند،  حسابی کلافه می شوم)

ای کاش روزی برسد که بین بچه های هیئت و حزب الله هم این ساده های مهمِّ فراموش شده به یاد آید!

ای کاش بفهمیم که این روزها باید تخم کفتر را خودمان بریزیم جلوی خودمان تا لکنت زبانمان باز شود که جلوی زبان خیلی ها را با منطق بگیریم!

***

یک خواهش:

این روزها حال بدی دارم،از این سیاست بازی خیلی ناراحتم، خیلی دلم به حال "حضرت ماه" می سوزد که ...

حال خونم کم شده، نگاه اربابم کم شده، دعایم کنید غرق نشوم ، دعایم کنید، دعایم کنید.

خدایا این بار مکتوب میگویم که بماند و سندی باشد برای روز حساب:

این بنده را می شناسی، از سیاهی چوب خطی نمانده که پرشود، اگر نجاتم ندهی من غرق می شوم، نجاتم ده، امتحانی که از پسش بر نیایم نگیر!

ملاط برادری!

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۵۶ ب.ظ

چقدر باید وقت گذاشت! کلی برنامه ریزی میکنی که سرموقع کارهات رو انجام بدی و یک دفعه! یک دفعه مجبور می شی برخی کارهات رو به خاطر یه کار واجب عقب بیاندازی...

امروز از اون روزها بود، از همون روزایی که باید برخی کارها عقب می افتاد و یا اینکه مثل این مریض هایی که تو دکتر می آن می رن پیش دکتر دارو نشون بدن و اصطلاحا بین مریض بشون میگن باید کارهام رو این طور برنامه می ریختم تا فشرده، با سرعت و دقت انجام دهم، این ببن مریض رو هم کنترل کنم.

بگذریم فقط یک اشاره و آن این که برخی مواقع باید 1 تا 4 ساعت بنشینی، بایستی، یخ بزنی، عرق کنی، درد بگیری، نال بزنی، تمام ملکوت و جبروت و هماهنگ کنی تا بتونی دور و بری هات رو توجیه کنی!(بالاخره در جنگ حلوا پخش نمی کنند، آن هم از نوع جنگ نرمش!) البته، بنده هم با آسمون ریسمون بافتن مخالفم، این رو نگفتم، توجیه رو میگم، بالاخره این جزء ابزار کاره و خیلی هم مهمه ، به نظرم اگر کسی تو کار فرهنگی نداشته باشه باید جمع کنه بره و اون خونِ دل خوردنه! آخه بعضی وقتها باید مسلّم ها را توجیه کنی و این خیلی اذیت کننده است!

بعضی وقتها میگم خوش به حال اوباش که اگر تیمشون رو انتخاب کردند اینقدر مرام دارند که زیر بساطشون نزنن و گنده لاتشون رو همه قبول کنن و هواش رو داشته باشن، حتی اگر درست نگه!  و این حسرت خوش به حالی وقتی بهم دست می ده که می بینم کودک دیروز که تازه از دامن کوچه و یا مادرش به جمع ما پیوسته بود، حالا پشیزی هم نه قَدرت، احترامت را هم نگه نمی دارد!

و واقعیت مطلب این است که شاید ملاط برادری ما کم شده، آری به قول آن استاد بزرگواری ملاط برادری ، انصاف است.اگر بین انسانها ملاط انصاف نباشد، مثل آجر از روی هم می لغزند و پایین می افتند، انصاف، مثل بتون آرمه، دو تا آجر را به هم چفت میکند. آدم های با انصاف به هم قفل می شوندو انصاف آن دندانه ای است که به هم قفلشان میکند. دیده اید که دو تا آجر که با سیمان به هم چسبیده اند، نمی توان از هم جدا کرد؟ آجرها تکه تکه میشوند اما از هم کنده نمی شوند.آری، ارتباطی که دین بین دو انسان برقرار می کند، بیشتر از ارتباطی است که بین انسان و بدن اسنان برقرار است و حال شاید حرف دل من را بفهمید که میگویم خیر سرمان ما حزب اللهی، هیئتی هستیم!

و اگر بگویند دست پرورده خودتان هست میگویم من که از خاک پای ابوتراب بالاتر نیستم که او گفت که قرآن ناطق منم ولی همان یاران دیروزش ارزشی به کلام ناطق قرآن نگذاشتند و این داستان ظاهرا باید ادامه دار باشد...

خدا کند ارتباط هایمان مثل شهدای کربلا باشد که بدن هایشان ریز ریز شد، امام ارتباطشان قطع نشد. خدایا، جان ما رابگیر ، اما دل ما را از رحمه الله الواسعه جدا نکن.